چهارشنبه ۷ خرداد
حسادت ... شعری از
از دفتر شعر های باران خورده نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۵ آبان ۱۳۹۴ ۱۷:۳۴ شماره ثبت ۴۱۶۶۳
بازدید : ۴۸۸ | نظرات : ۱۶
|
|
عزیزم حق بده
وقتی دستت را میگیرم
و با تو قدم می زنم
درختان حسودیشان شود
چرا که آن ها نمی توانند
دست یکدیگر را بگیرند
و با هم قدم بزنند
عزیزم حق بده
وقتی سرت را
روی شانه هایم می گذاری
و به خواب می روی
گنجشک ها حسودیشان شود
چرا که هیچگاه نتوانسته اند
سر بر شانه هم بگذارند و به خواب روند
عزیزم حق بده
وقتی با دستانم
موهایت را نوازش می دهم
باد حسودیش شود
چرا که هیچگاه نتوانسته
آزادانه موهایت را نوازش کند
عزیزم حق بده
وقتی با تو صحبت می کنم
خورشید حسودیش شود
چرا که هیچگاه نتوانسته
با ماه صحبت کند
عزیزم بیا از اینجا برویم
در این شهر
که درخت ها ، گنجشگ ها ، باد و خورشیدش
چشم دیدن ما را ندارند
می ترسم ،
می ترسم از آدمهایش ...
((محمد شیرین زاده))
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.