من و دلواپسی و خنده تو و سخنرانی باد
شده تکرار هیاهوی تمام این شهر
من شکایت دارم و صدایم اینجا پای گلهای اقاقی چال است
بین ما دیوارست به بلندی تفاوتهامان
فقط از یک رویا من به تو مینگرم
و تو از زخم دلم بی خبری یا شاید دل من بی خبر است از زخمت
گوش کن بیگانه
قاصدک بیمار است .نگرانش هستم
ان کلاغی که بریده سر بلبل در خواب
حال در باغ غزل می خواند
و صدای طبلش کوبش اهنی کهنه کلون است تا صبح.
قاصدک بیمار است .
هر چقدر باغ برایش گل لالایی خواند او فقط میگرید
نگرانش هستم
باد را سرو وساطت کرده و تو را زخم دلم قاصدک را به تو راهی کردم
بغچه کوچکی از درد دلم دستش است
و دلش پر شده از بوی تفنگ و باروت و سلامش تنهاست
تو به پهلویش گیر و به جای برکه صبح با خنده گل نازش کن
من دلم اشوب است
ضرب اهنگ کلون تیز تر از دیروز است
در و دیوار چرا می خندند
وای ای بیگانه تو چرا گریانی
.
.
.
.
باد دستش خالی است.
نکند جا مانده قاصدک زیر صدای دیوار
من دلم اشوب است.
فقط از یک اشوب من به تو مینگرم
و تو از قاصدکم بی خبری یا شاید قاصدم گم شده بعد دیوار
من دلم اشوب است .
گوش کن بیگانه
شاهرخ شفیعی