این من بیشتر از آنکه به چشم بیاید
به این واژه ها ، به این نوشته های هول هولکی دچار است
.
گاهی آنقدر غرق دررویا واژه پردازی می کند
که یادش میرود
چای دارچین در انتظار شیرینی یک حبه قند سرد میشود
که یادش میرود
این روزها ، این دقایق گذران عمریست که فرصت یکباره است
.
گاهی آنقدر شبیه دخترک داستان هایم میشوم
که فراموش میکنم که راوی منم و تقدیر این دختر بازیچه ی نوشته های من
حال چه فرقی میکند که من او باشم یا او ، من ؛ وقتی هنوز شمارش اعداد را خوب بلد نیستم و این ثانیه ها
بی محابای یک اتفاق شیرین می گذرند
اندکی دلشوره به جا مانده شاید
در این بزم من و کاغذ و قلم و یک فنجان چای در پشت بام این خانه
در بین این همه هیاهو و بلوای پیشوند های شنبه تا جمعه
.
.
لختی صبر
بادی می وزد و شالم اسیر دستان مهاجر باد می رقصد
دستانم لیوان محبوبم را بیشتر در حلقه اش محصور می کند
چشم به آسمان می دوزم
دو ستاره
دو دکل
پنج خانه هم قد خانمان
مردی آکاردئون می نوازد ؛
بــــــآز . . . ای الهــــــــه نــــآز . . . .
و من غرق در این فکر می شوم که این ترانه با صدای استاد بنان شور دیگری دارید
غرق میشوم در افکار همیشگی . . .
چرا بانکـها شب کار نمی کنند ؟
چرا چراغهای کوچه یک در میان روشن است ؟
و یا آب این جوی خسته نمی شود از این همه رفتن ؟
و یا درخت کاج تا کی در انتظار کلاغ ، خانه اش را بر دوش نگه می دارد ؟
نگاهی خیره به آسمان کم ستاره و خاکستری تهران
و
فکری این روزها مثل خوره هرروز مرا خورده است
نفسی عمیق
و ورود هزاران مولکول پاک دی اکسید کربن و دود غلیظ ماشین حمل مصالح خونه نیمه کاره روبه رویی
خنده ای بابت این تضاد واقعی
هــــــــــــــــــــه . . . :)
چه وسیع است این سقف بی ستون و این آبی بی انتهای محبوب من
و
چه با عظمت شکوه با شکوه خدایی را به رخ می کشد
و
من
این دخترک رویا پرداز و خیالباف پایـــیزی
دلش کمی رنگ واقعیت رویاهایش را می خواهد
دلش کمی بوی خدا می خواهد
دلش لبخندی حک شده بر ماه می خواهد . . .
پرنیان
94/7/26