سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 8 بهمن 1403
    28 رجب 1446
      Monday 27 Jan 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        وداع از اين دنيا براي ما بسيار نزديك است، ولي ما آن را بسيار دور مي‌بينيم وگرنه اينقدر با هم نزاع نداشتيم. محمدتقی بهجت

        دوشنبه ۸ بهمن

        کوچک ترین سرباز

        شعری از

        علی اصغر اقتداری (حرمان)

        از دفتر آواز های زخمی نوع شعر چهار پاره

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۴ ۲۰:۵۲ شماره ثبت ۴۱۵۰۵
          بازدید : ۸۶۱   |    نظرات : ۱۲۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر علی اصغر اقتداری (حرمان)
        آخرین اشعار ناب علی اصغر اقتداری (حرمان)

        کوچکترین سرباز

        ظهر بود و بی امان،امواج تف؛
        می وزید و خاک، آتش می گرفت
        تشنه ی وامانده در این گیرودار؛
        با لب صد چاک ،آتش می گرفت
        ***
        خاکِ داغ و های های تشنه ها
        خیمه ها را درد باران کرده بود
        خیمه ای را از عطش در التهاب؛
        خیمه ای را شعله در جان کرده بود
        ***
        تشنگی در اوج بیداد و فرات؛
        شرمسار از کام خشک کودکان
        شعر تلخ و صبر سوز«العطش»
        بود جاری بر لب پیر و جوان
        ***
        عشق مردی،اندکی آن سوی تر
        در هجوم فتنه و بیداد بود
        در همان حال آرزوی قلبی اش
        دشمنان خویش را ارشاد بود
        ***
        گفت:آیا هست در جمع شما؛
        تا مرا در امر دین یاری کند؟
        بگسلد پیوند خود را از یزید
        از مرام من طرفداری کند؟
        ***
        خار ها با تیغ های جهل خود؛
        طعنه اما بر شقایق می زدند
        دست های جهل با فرمان بغض؛
        سنگ بر قرآن ناطق می زدند
        ***
        عطر«هل من ناصرِ»سلطان گل ؛
        با مشام خارها بیگانه بود
        آن که شد سر مست از این عطر مدام؛
        بلبلی از عشق گل دیوانه بود
        ***
        بلبل شش ماهه ای لب باز کرد
        تا بگوید راز خود با باغبان
        با زبان بی زبانی حرف زد
        از تب پرواز خود با باغبان
        ***
        با لب خشکیده از سوز عطش
        گفت :ای بابا!هوا دارت منم
        یاورانت در تف و خون خفته اند
        دیگر اکنون آخرین یارت منم
        ***
        با همین قنداقه و لب های خشک
        می شوم کوچک ترین سرباز تو
        بلبل خود را فدای عشق کن
        تا شود هم بال با پرواز تو
        ***
        تا شود اثبات مظلومیّتت
        باید این خون نامه را امضا کنم
        با نثار خون خود در این زمین
        دشمن دین تو را رسوا کنم
        ***
        رفت و تیر حرمله بیداد کرد
        آسمان گلرنگ شد از خون او
        تا قیامت اشک باران می کند؛
        شیعیان را قصه ی تیروگلو
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4