بغضى شكست و روضهء باران گرفت و بعد
با ناله اى سراغْ زِ زندان گرفت و بعد
آتش فتاد بر جگر انگار و ناگهان
وز هُرْمِ او اشك چه جولان گرفت و بعد
آمد صداى دختر شاهى به خوابِ ناز
او از پدر يك شبه درمان گرفت و بعد
از شوق و از بهجتِ ديدار روىِ ماه
حال و هواى جنت و رضوان گرفت و بعد
پس ناگهان ز خواب پريد و ز هجر او
ناليد و بس هق هق لرزان گرفت و بعد
از شدت گريهء بى وقفه اى كه داشت
از دشمنش اجازهء مهمان گرفت و بعد
آمد خرابه رأسِ به خون خفتهء پدر
گويا سرِ بريده ز تن جان گرفت و بعد
شرح فراق و درد و غم و ضربِ كعبِ نِىْ
او گفت تا شبيه به هذيان گرفت و بعد
سر يك طرف جسم نحيفِ رقيه هم
از عمه اش رخصت هجران گرفت و بعد
جان از تنش پريد به يك آه جانفزا
زينب تنش گر چه هراسان گرفت و بعد
گريان و مضطرب تن او گوشه اى نهاد
غساله هم به غسل كه فرمان گرفت و بعد
كاغذ به ناله شد قلمم گريه ها نمود
زين درد جانگداز دمِ "عطشان" گرفت و بعد
در جانِ واژه ها تو ببين شورشى فتاد
اندوهِ بى امان به دل و جان گرفت و بعد......
سليمى
ساعت ١٣/٥٥ مورخه ٢٧ام مهرماه ١٣٩٤