سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403
    17 شوال 1445
      Thursday 25 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۶ ارديبهشت

        گمشده در خویش

        شعری از

        وحیده پوربافرانی

        از دفتر پندار نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴ ۱۳:۱۰ شماره ثبت ۴۱۲۷۵
          بازدید : ۵۲۵   |    نظرات : ۲۹

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر وحیده پوربافرانی

        تو به دنبال کدامین خورشید
        پشت هر پنجره سرگردانی؟

        بگشا پنجره ی دیده خود را، وَ از این خواب دروغین برخیز
        چشم بگشا و ببین
        پشت هر پنجره، هر روزنه، خورشید یکی ست
        پشت هر ابر، که از دیده ی بی دقت تو می گذرد
        چشمه ی تابش امید یکی ست

        به چه دل خوش کردی؟
        تو که در کوریِ خودخواسته ای، یخ زده بر شاخه ی منفور تحجر، ذهنت
        باورت را مسِپار
        دستِ پوسیده ی قرنی که از آن
        بوی اندیشه ی آغشته به "نا" می آید

        باز کن پنجره را رو به افق
        و بدان
        که چرا می شکفد جای گل نازِ امید
        غنچه ی بی ثمر یأس، به هر شاخه ی تُرد نِگَهَت

        از فراسوی افق
        قلب خورشید چنین گرم به تو می تابد
        پلک بگشا دیر است
        تا به کی، ذهن تو در، غار زمستانی خود می خوابد؟

        ای تو رو آورده
        به تماشای زمستان، به تمنای خزان
        کوچه ها را یک یک
        کوی ها را پیِ هم
        شهر ها را، پیِ آن گمشده در خویش مگرد
        تهِ بن بست وجودت خورشید
        در حصار قفسی زندانی ست
        او همان گمشده ای ست
        که به دنبال شعاعی از او
        جاده ها پیمودی
        در زمین بود و پیِ تابشِ زرگونش در
        آسمان ها بودی


        گرچه در خاطر آفت زده ات
        عشق او بیشتر از، وصله ی ناجور نبود
        گرچه او را تو همان عاقبت ناخوش افسانه ی عاشق شدنت می دانی
        در حریم نفَسش اما او
        هُرم شوقی دارد
        که هزاران خورشید
        وامدار نفس گرم پر از عاطفه اش می مانند
        او همان گمشده ات خورشید است
        ابر ها می دانند!

        ای تو وَهم آلوده
        گر تو را خواب ربوده برخیز
        پس از این دوریِ سرد
        به تماشای حقیقت برگرد
        که در اعماق زمستان درونت خورشید
        به تو و عهد ترک خورده ی تو
        همچنان پابند است
        پلک بگشا دیر است
        پلک بگشا وَ نفس تازه بکن، اسفند است
        ۷
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0