هان ای شاعران مکر و غرور !
ای آسیاب های بلغور واژه های تنگ و نمور !
شمایان
ذوق آمده از آمدن کدامین بهار می سرایید
در چله زمستانی
که هیچ نپوشانده اید
یخ زده در سرمایی تاکنون ؟!
گرفتاری در دام کدام خال لب را
شاه بیت غزل هایتان کرده اید
در دیار گریسته_ زنانی
که گم کرده اند
رقص و عشوه های از یاد رفته شان را
زیر تیغ آفتاب ؟!
تا نشا کنند
سیاه _بذر بخت برگشتگی شان را
در گِل و لای «بیجار »های صاحبان جار و جنجال !
دنبال کرده اند
این زنان
اما نیافته _هنوز _
ظرافت زن بودن را در آیینه ی جهیزشان
که دفن گردیده
نازک خیالی هاشان
_عشوه ها و شهوت زن بودن شان _
زیر صدها خط سوخته از برق آفتاب !
از لرزش بلورین و مرمرین سینه ی زنان
در کدامین دیار
هرزه می نگارید
در خلوت شبهای شعرتان ؟!
که سینه ای مانده اگر
نمانده چکه شیری در آن
که سرخی بدواند
گونه های زردِ نوزادانِ بسته بر پشتِ مادرانِ کمر تاشده یِ پای در گِل را !
کلید واژه هایتان
_ بگویید _
دزدیده از کدام کتاب است _ عتیق _
که سالیان سال هجی کرده اند
این زنان
بند بند واژه هاتان را
لابلای آوازهای دسته جمعی شان
_ حزن انگیز _
هنگام نشا
هنگام وجین
هنگام درو کردن درد و زخم و فقر و سکوت !
شرم را آخر بگویید
در انتهای کدام قافیه تان چپان کرده اید
تا ردیف ردیف
بنگرید
که بخاطر نمی آورند
گرسنه این زنان
که نانی به دندان سپرده باشند
بی آهی
بی بُغضی
بی خشمی هنوز !
عارتان باد ای شاعران نیرنگ
ای صاحبان فخر و فیس و افاده و خدنگ !
۲۰ اردی بهشت ۹۴.گیلان
مسعود احمدی .
بیجار :زمین شالیزار
پی نویس :
همزمان با نشاکاری برنج در گیلان در ۲۰ اردیبهشت امسال نوشتار فوق را ایستاده بر کنار شالیزار در تماشای رنج زنان شالیکار نگاشتم .این شعر را ادای دین می دانم به زنان بسیار محرومی که شناخت اکثر ما از آنها به لذت بردن از پوسترهای رنگی آنان از وقت نشا ، محدود می شود !