سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        دشت جانتان سرمست

        شعری از

        غلامرضا محمدی/کویر

        از دفتر درکوچه های آشتی کنان نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۷ مهر ۱۳۹۴ ۲۱:۱۷ شماره ثبت ۴۱۱۹۹
          بازدید : ۵۸۸   |    نظرات : ۱۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر غلامرضا محمدی/کویر

        روزهاي چهارشنبه وپنجشنبه پانزدهم وشانزدهم مهرماه  همايش نكوداشت  زنده ياد  مهدي اخوان ثالث در يزد با حضور بسياري از بزرگان ادب وشاعران كشوري وخارجي  برگزار گرديد .من مجري مراسم اختتاميه بودم ودر ابتدا پس از سلام،وقتي همه گفتند  عليك السلام  من سخن را اينگونه آغاز كردم:

        ***********

        سلامم را نكو گفتيد پاسخ ،  ماه رويان  !  مهرباني هايتان آباد
        باغ عشقتان سرمست
        دشت جانتان سرسبز
        دلهاتان ز رنج آزاد
        "امــــــــــــيد" اينجا اگر مي بود و اين بشكوه شور و شوقتان ميديد
        بي شك بر نمي آورد   آه از سينه ي مجروح!
        توفان از دل ناشاد !
        وبي شك برنمي آورد از نامردمي ها ،نا مرادي ها بدين سان داد
        اينسان از جگر فرياد:

        "سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت ،سرها در گريبان است،
        كسي سر برنيارد كرد پاسخ گفتن وديدار ياران را."

        اميد امروز اگر در يزدمهمان بود ، و  در "فهرج " گذاري داشت،
        آنجا كز نياكانش كهن كاشانه اي برجاست ،  جنب مسجدي كز دور دست روزگاران مانده در ميثاقِ ايمان ،راست
        و خويشاني كه لبريز از ارادت ،تازه تازه مهر مي ورزند
        واز رخسارشان داغ فراق دوستان پيداست
        اگر شيريني شعر ترش را برلب مشتاقِ مشتاقان چنين ميديد،  مشتاقانِ چون فرهاد،
        مي فهميد آغوش محبت چيست
        مي دانست عاشق كيست ! سرها در گريبان نيست  !
        اشك شوق افزون است ، در مي يافت باران را
        اميد اينجا اگر در بزمتان مي بود ،مدهوش وفا مي گشت
        گلگون مي سرود از عشق    ،مستي را ومستان را !
        ودست افشان عوض ميكرد  با ارديبهشت عاشقي،

        شعر زمستان را!

         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5