شعر یعنی خط ب خط دلداگی
گفتن از شرم و نگاه و سادگی
گفتن از زیبائیه دلبری ناز و سنگدل
از نبرد عقل و دل تنهایی و آهی ب دل
از تپیدن های قلب ساده و بی ادعا
از شکستن های بغضی بی صدا
از جدایی از فراق ازمرگ تدریجی دل
از زمانی که دوایت رفته و ماندی خجل
دلبرت با دیگری باشد بمانی با غمش
لعنتم بر عشق وبر آه و تمامه ماتمش
مرگ شیرین است
یک آن می روی قصه تمام
طعنه مردم شنیدن سخت . خون دل به کام
فکرهایی از سر درماندگی آید به ذهن خسته ات
چون تو میمانی . غرور واین دل بشکسته ات
عشق صورت زیبا شنیدم دارد اما کو؟کجاست؟
چند وقتی شاید اما عاقبت دلها جداست
شعرمیخوانی میسرایی ودلت لک میزند
غافلی چون دلبرت اسم تورا خط میزند
بی وفایی میکند دنیا نمیسازد به ما
زندگی کردن به شاعرها نمی آید چرا؟
شعر میگویی و شهری عاشق شعرت شوند
پس چرا آن بی وفا هرگز نمی خواند خدا؟
ممنون که خوندین
میدونم ایراد زیاد داره اما بداحه ای از سر دلتنگی نوشتم و همینطور بدون ویرایش به یادگار گذاشتم