شب
مونس صبور آسمان
در حیرت تماشای نوزادی با سرخ
لام تا کام سخن نمی گوید
خبر از جذر و مد آرزو و رویا نیست
ماه همچون همسایه ای گنگ و پریده رنگ
از وحشت آشنایی با زمین
بر دهان تاریکی ماسیده است
شب
پرهای براق کلاغ قصه گوی غصه هاست
که دخترک آبی پوش اهید را
به مهمانی باغ یلدای بی انار می برد
کر می کند ساز سکوتش
گوش های بی پرده نفرین شده گان را
برتخت روان روز واپسین
در آبادی فرزندان هوس و عادت
در تکرار چروکیده باور های عقیم
من در سرداب کهنه این شب
کوزه های ترک خورده عشق و شراب را
یکی یکی در پی قطره ای ارغوانی و شفاف
شبیه نام گشته ام
شب
کتاب بسته فرصت های اندیشه
در سینه سنگ زیرین آسیاب روزهاست
مستی را ، عاشقی را ، تو را ...
غم را ، اشک را ، تنهایی را ...
ترک خوردن سقف آرزوهایم را
همه را
در رحم سرد شب
تجربه کرده ام
مرا بخاطرت بسپار
من... زاده تاریکی ام
امیر جلالی