جمعه ۱۴ دی
اشعار دفتر شعرِ من و یک نفر شاعر امیر جلالی( ا م دی )
|
|
طعم خنده تو را می دهد سیب
عطر پیراهن تو را دارد باد
|
|
|
|
|
خواندن دوباره شعری که برای تو نوشته بودم
کشیدن ناخن به فلس ماهی زنده را ماند
|
|
|
|
|
در انتهای باریک و غبار آلود چهار سوی ذهنم
بن بست معمایی است
|
|
|
|
|
انگشتان دو دست همچون دو دوست دیر یافته
سر روی شانه هم می گذاشتند
|
|
|
|
|
دلم می خواهد خلوتی پیدا کنم
من باشم و سکوت و شعری که دوست می دارم
|
|
|
|
|
در نا بهنگام لبخند یخ زده آب
در لحظه شرافت سرمای بامداد
در اعماق مادرانه های
|
|
|
|
|
ببین باور کردن چقدر نا ممکن است
آنوقت که تمام روزهای تقویم را به یکباره جمعه
|
|
|
|
|
به شهری گذشتم که مردمانش با هم غریبه بودند
و
|
|
|
|
|
بنگردر آسمان سیاه شب چه سکوتی است
دختران ستاره هزار هزار
مرثیه می خوانند
|
|
|
|
|
صدای کسی لابلای دفتر شعرم می پیچد
باد را ببین
|
|
|