سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        برگرد

        شعری از

        مسعود مالمیر

        از دفتر شعرناب نوع شعر ترانه

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۹ شهريور ۱۳۹۴ ۱۰:۰۹ شماره ثبت ۴۰۷۰۳
          بازدید : ۴۲۳   |    نظرات : ۴۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مسعود مالمیر

        منو تنها نزار بااین همه رنج و غمو درد
        تو این بارون منو تنها نزار جان تو برگرد
        خودت برگردو برگردون به من جانی دُباره
        بیاواین پریشان حالی امروز من را باش چاره
        بزار دستای گرمتو تو دست من نیاز من همینه
        که آغوشت برای این تن خسته پناه آخرینه
        چه وحشتناکه شبها بی تو بودن نازنینم
        بیا برگرد که شبهامو کنار تو بشینم
        بیاو با حضورت خسته گیهامو بدر کن
        تموم دردو غمهامو که دادی بی اثر کن
        از این خونه که رفتی زندگیم ویرونه تر شد
        دیگه بعد تو حتا گریه هامم بی اثر شد
        بیاو زندگیرا(و) با خودت برگردون امروز
        بیا تا بگذریم از قصه ها و رنج دیروز
        که هرچی بوده بین ما بدو خوبش گذشته
        مقصر ما نبودیم این دیگه از سر نوشته
        فراموش می کنم روزی که رفتی تو از اینجا
        بدو ن تو همیشه زندگی بیرحمه با ما
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        سید مرتضی سیدی

        زان یار دلنوازم شکری ست با شکایت ااا گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت اااااااااااااا عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ ااا قرآن زبر بخوانی با چارده روایت
        طاهره بختیاری

        تو آموختی و حالا نیز درسهایت را به دیگران آموز
        سید مرتضی سیدی

        معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبلِ دستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
        شاهزاده خانوم

        دل های ما به صحن حرم خوش نمی شود ااا ما هم چنان کبوتر بی آشیانه ایم
        محمد حسنی

        م گفته ها را شنیدیم ناگفته ها را در بغضی فرو بردیم دیدیم رسیدن ز گفته ها نمی آید

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1