پيغام فرستادم؛پيشم بِنِشين چندي
از فاصله ات با من؛هرچند كه خرسندي
پيغام فرستادي؛اين خواهشِ بيجايي است
اي شيشه مگر داري؛با سنگ چه پيوندي؟!
گفتم نده آزارم؛شيرينِ غزلهايم
هر بار نپيچانم؛با حيله و ترفندي
خنديدي و خنديدي؛آنقدر كه رنجيدم
با لحن بدي گفتم؛كافر به چه ميخندي؟!
گفتي به تو اي نادان؛فرهاد شدي اما...
افسوس ندانستي؛دل را به كه ميبندي
برخيز كه عمرت را؛بيهوده تلف كردي
آن كوه كذايي را؛اي كاش نميكندي
بر عكس خيالاتت؛من تلخ تر از زهرم
دل را به چه خوش كردي؟اخلاق به اين گندي؟!
گفتم تو چه ميداني؛از ذائقه ي عاشق؟
شايد تو براي من؛خوشمزه تر از قندي
گيرم كه غلط باشي؛اي فكر غلط عمري...
درگير تو ميمانم؛از بس كه خوشايندي
با هر غزل و شعري؛كلي قَسَمَت دادم
برگرد كه مديونِ؛يك عالمه سوگندي
رودي كه سرازيري؛از چانه به پيراهن
پر آب تر از كارون؛اندازه ي اروندي
احساس مرا هر كس؛عاشق شده ميفهمد
هر جا بروم هستي؛انگار به من بندي
شايد كُنش ذهني؛يا واكنش مغزي
مجموعه ي اينهايي؛يك جور فرايندي
روشن شده شيرازم؛از تابش روي تو
خورشيد بخارايي ؛يا ماه سمرقندي؟
تركي؟عجمي؟كردي؟ هم دوره ي مايي يا...
خان زاده ي مغروري؛از سلسله ي زندي؟!
يك بطرِ شرابي يا؛يك شيشه گلابي كه...
سوغاتيِ اعلايي ؛از خطه ي ميمندي؟!
گفتند كه زيبايي؛با چشم خودم ديدم...
صد مرتبه زيبا تر ؛از آنچه كه گفتندي
چسبيده به دل مهرت؛آنگونه كه انگاري...
حك كرده تو را بر دل؛ نقاش هنرمندي
با اين غزل ناقص؛توصيف نخواهي شد
قانع نشدم آخر؛ماندم به چه مانندي
اينگونه كه مي افتم؛با گريه به سجاده...
ترديد ندارم كه؛از جنس خداوندي
اغراق كه نه...اما؛از ديد منِ عاشق...
آنقدر بزرگي كه؛ انگار دماوندي
محمد رضا نظري(لادون پرند)