فصل ها در گذرند
زندگی سایه یک رخش سفید
می دود همره باد
زیر چتر خورشید
عمر ما بازی یک راه بلند
به تماشا بنشینیم در این شهر فرنگ
گاهی از پنجره مُلک وجود
نرسد یک ارزن
نه به شاه و نه گدا
گاهی از روزنه یک سوزن
برسد کعبه آمال دلی
بازی ما در این فاصله هاست
عمر ما رهگذر ثانیه هاست
یک قدم تا فردا
برساند ما را
دستی از دل که رسد از تقدیر
این قضای من و توست
تا به دیوار حرم
یک قدم فاصله است
ساعتی نیست در آن
به تماشا نگریم
فصل ها در گذرند
شاید اندازه یک لبخند است
که نشسته بر چهره ی یک کودک شاد
یا پراکنده شود عطر گل سوسن ناز
رقص ما امروز است
چرخ بر آتشی از شعله سرخ
با همه کوتاهی
یک عروس زیبا
شب کوتاه
آرزوهای بلند
روز و افتادن برگهای پاییز خزان
یک زمستان سرما
فصل ها در گذرند
ما همه صفحه یک خاطره ایم
گاهی از خواندن ما
خاطری می خندد
یا که از حسرت آواز دلی
مرغکی می نالد
خاک ما ظرف گِل کوزه گران
شاید اما نوشد
آبی از این کاسه
پیرمردی خسته
پینه های دستش
بکشاند ما را
تا بلندای مناجات خدا
بدهد این دنیا ابری از آرامش
سوره فاتحه و یاسین را
فصل ها در گذرند
فصل ها در گذرند...
********************