تویی که ناطقِ قرآن و مرد ایمانی
تویی شکوه شقایق تو غرق عرفانی
تویی که مهر عطوفت به پیش تو خجل است
هر آنچه بوی محبت دهد تو همانی
یتیم نوازی تو شهره است در همه عالم
به روی شانه تو گندم است یا جو و نانی
به رغم مهر فراوان به کودکان یتیم
برای کافر ظالم به سان پیکانی
چنان تو غرق نمازی که تیر ز پات در آرند
نه سوزشی نه گدازی نه ناله ای نه فغانی
تویی مدافع مظلوم و دشمن ظالم
تویی عدالت مطلق تو شیر یزدانی
چو ذوالفقار در آری به رزم دشمن دون
هزار مرحب و عمرو را کنی تو قربانی
تعجبم همه این است ای شجاعت و مردی
میان چاه چرا گریه ، ماه کنعانی
همین که قلعه خیبر ز جای برکندی
ستارگان سماوی به نور افشانی
اگر چه او خلیفه است و صاحب قدرت
نشسته روی گلیم و حصیر ارزانی
ندانمت که چه ای و ندانمت که که ای
فقط شده است مسلم که ما تنیم و تو جانی
بود ضمیر دل ما ز عشق تو لبریز
شفیع جمله ما باش پیش ربانی
قبول کن ز من این شعر و عذر ما بپذیر
چنان که هدیه ز موری گرفت سلیمانی
سروده به تاریخ 1385/7/29