بوی خون در کوچه های شهر ما
جای عطر گل شده بر ما روا
ماتم و شیون دگر عادت شده
قتل و غارت هم دگر راحت شده
نیست وجدان کسی بیدار نیست
داغ وغم بسیار ولی غمخوار نیست
گریه های مادران دا غدار
قصه آن کودکان بیقرار
جای بازی جانگدازی میکنند
با چماق و سنگ بازی میکنند
آخر بازی اگر بازنده اند
لیک در تاریخ دنیا زنده اند
قصه آن کودک غرق به خون
گشته اینک صحبت لبهای دون
دوش دیدم کودکی در نهر آب
جای آغوش عزیزش گشته خواب
راحت و آرام خوابی خوش نمود
به چه خوابی چون خدایش خوش نمود
داد در خوابش جهانی را تکان
گر تو میدانی عدالت را بخوان
قصه امروز من فردا ز توست
گر کنی غفلت غمی همراه توست
گفت آن کودک برای زندگی
تن ندادم در ازای بندگی
دل به دریا دادم از دست عدو
تا نیافتد قلب من در دست او
عزم من در بند کفشم بارز است
جای تحقیر خودکشی هم جایز است
من نمردم زندگی در من بمرد
عزّتِ انسانیّت را آب برد
خواب من یک خواب قیلوله نبود
صحبت از یک مرگ آسوده نبود
آمدم تا جان دهم در راه حق
جان به جانانم رسانیدم به حق
شادمان از امتحان زندگی
سر بلند اندر زمان بچه گی
14/5/94