چهارشنبه ۲۸ آذر
|
آخرین اشعار ناب ابوالفضل حبیبی
|
از دفتر: از همين جا كه تو ايستاده اى... پاييز چشم هاى تو... قلبت نماى آجر و سيمان گرفته بود! من ، سخت مى شكستم! و... آسان گرفته بود! در ذهن شهر،رهگذران محو مى شدند از شدت مهى كه خيابان، گرفته بود! چيزى نبود مونس دلتنگى ام به جز... ديوارها كه حالت زندان گرفته بود افتاده بود، بى ضربان روى طاقچه... تقويممان كه «مرگ بهاران» گرفته بود! تصويرهاى مرده ى ما، آخر پلاژ... در آرشيو خاطره ها جان گرفته بود سر تا سر نگاه تو را يك خزان زرد... سر تا سر مرا غم آبان گرفته بود آنسوى پلك تو غزل نانوشته ام... حال و هواى ساحل گيلان گرفته بود با رقص روسرى تو درياى رامسر... امواج را به بازى طوفان گرفته بود مرداد ماه شرجى و داغ نگاه تو... حالا دوباره رنگ زمستان گرفته بود مردى نشسته در وسط خاطرات دور... خاموش، در نگاه تو پايان گرفته بود شايد دو پلك بسته ى تو روى لنز سبز... شعر مرا دوباره گروگان گرفته بود! تركيب «اشك» و «بوسه» و «دريا كنار» بود... فصلى كه توى چشم تو باران گرفته بود ابوالفضل حبیبی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.