سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 ارديبهشت 1403
    19 شوال 1445
      Saturday 27 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        شنبه ۸ ارديبهشت

        سال های سر به نیست...

        شعری از

        ابوالفضل حبیبی

        از دفتر یک روز دیگر زنده بمان نوع شعر چهار پاره

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴ ۱۰:۵۹ شماره ثبت ۳۹۸۸۸
          بازدید : ۵۳۶   |    نظرات : ۲۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        از دفتر : يك روز ديگر زنده بمان...

        سال هاى سر به نیست ...

        توى مغزم مدام مى رويند...
        فحش هاى ركيك ناموسى!
        سالهاى فشار و آدرنالين...
        روزهاى هميشه ويروسى!


        شعله ها متهم به سوختنند
        آرمان هاى پوچ و مبهم را
        باد دارد دوباره مى شويد...
        ذهن خاكسترى شعرم را


        قفل ها در كليد مى چرخند!
        جغدها پشت شيشه; آن بيرون...!
        خانه ام سرزمين اشباح است
        نيمه شب هاى متصل به جنون!


        دست هاى فشار زندگى ات
        خرد كردند استخوانم را
        فكرهايت مدام شوك دادند
        فيبريلاسيون جهانم را!


        مغز من را بپاش بر ديوار!
        شعر من مزه ى لجن دارد
        فندكت را بزن كه دنيايم...
        ماهيت هاى سوختن دارد!


        شعله باش و بسوز شعرم را
        روشنم كن ميان سيگارت
        با نت ميگرنى ترين سردرد
        مغز من را بزن به ديوارت!


        درد دارد شبيه من باشى
        عشق را در تو جستجو بكند...
        بعد، تو خنجر رفاقت را...
        سخت در پشت من فرو بكند!


        باز خرداد و يك دو شخصیتی!...
        توى فال مجله ها بحث است!
        باز هم شاعرى تمام شده ...
        باز در من تولدى نحس است


        آب باران رو به تبخيرم...
        حبس در دست هاى يك چاله
        گريه ى سالهاى كودكى ام...
        در دل مردهاى سى ساله!


        خسته ام از صداى تلويزيون
        پشت سيگنال هاى خونسردى
        خسته از شعر، زندگى، آغوش...
        زير- مجموعه های نامردى!


        راه آينده هام بن بست است
        آرمان هاى من قفس دارد
        روى هر واژه، روى هر مصرع...
        دود در شعر من نفس دارد!


        جاى خون توى حجم رگ هايم
        آرزوهاى شسته ى كفى است!
        روى هر نبض،روى هر ضربان...
        رد پاهاى يأس فلسفى است!


        دست هايم گرفته با ترديد...
        نامه هاى نخوانده تا شده را!
        [واژه هايى كه خودكشى كردند]
        [شعرهاى سروده ناشده را!]


        درد دارد كه روى هر لبخند...
        زير آوار بغض له بشوى!
        مشت آماده ى جنون باشى...
        رو به ديوارها گره بشوى!


        درد دارد كه حرف هاى دلت...
        تا ابد پشت دود گم بشود
        تب كنى از فشار تنهايى...
        دست هايت پر از سرم بشود


        درد دارد عبور از اين تشويش...
        روبروى هزار تا ديوار...
        درد دارد جهان خلاصه شود
        بين ديوارها و ته سيگار!


        درد دارد كه ابر تقويمت...
        شهر را از بهار، گريه كند
        درد دارد كه از نيامدنش
        واژه ى "انتظار"گريه كند!


        درد دارد كه زندگى بشوى
        سالها مصدر "نبودن" را...
        توى قحطى كاغذ و خودكار...
        حس خوب غزل سرودن را!


        درد دارد دچار غم باشى...
        چتر، باران، غروب ، هم باشد!
        كام پك هاى چندم از گيجى!
        حس يك روز خوب هم باشد!


        درد دارد كه توى وايبر و لاين...
        يك نفر سخت، عاشقت بشود!
        كام سنگين پشت بد مستى...
        حال خوب دقايقت بشود!


        پشت حس عذاب وجدان ها...
        قاضى ات كاغذ و قلم باشد
        درد دارد كه توى آينه ات...
        يك نفر باز، متهم باشد!


        درد دارد كه وقت همدردى...
        كوهى از درد، در خودت باشد!
        هفته ى بعد...، آخر خرداد...
        سالگرد تولدت باشد!


        درد دارد، صداى هر اسمس
        توى شب هات، دينگ-دينگ كند!
        او نباشد... و روح خسته ى تو...
        بين سيگارها دوپينگ كند!


        درد دارد غروب يك جمعه...
        نا اميدانه آرزو بكنى
        درد دارد كه باز آينه را...
        با غزل هات روبرو بكنى


        درد دارد كه از هويت خود...
        بى سرانجام، دورتر بشوى
        فصل هاى قطور غم باشى!
        توى يك جمله مختصر بشوى!


        درد دارد نگاه رقص قلم...
        بين انگشت هاى بيمارت
        وسط جيغ هاى پست مدرن
        سوختن با اسيد خودكارت!


        مثل آتشفشان غم باشى...
        دفترت بستر گدازه شود
        درد دارد به دست يك تصوير...
        داغ غم هات باز تازه شود!


        درد دارد كه سهم دنيايت...
        سوختن در اجاق شعر شود
        درد دارد كه مرگ يك شاعر...
        آخرين اتفاق شعر شود


        درد دارد،كه روح من باشى
        روى دوشت دو لاشه را بكشى!
        چشم ها را ببندى و آرام...
        رو به دنيات، ماشه را بكشى


        درد دارد جنون بگيرى و بعد...
        قرص ها راه چاره ات نشوند
        زخم ها سد راه تكرار...
        اشتباه دوباره ات نشوند!


        درد دارد كه پشت پا بخورى
        بى هوا، سال ها رفاقت را!
        خنجراعتماد بشكافد...
        شاهرگ هاى زندگى ات را


        درد دارد خيانت از يك دوست
        درد دارد كه باورت بشود!
        درد دارد رفيق فابريكت...
        عاشق دوست دخترت بشود!


        درد دارد به دست يك دختر
        ذهنت از غصه بى حواس شود!
        دفتر زندگيت لبريز از...
        اتهامات بى اساس شود!


        درد دارد كه او ولت بكند!
        مغزت از فكرها كبود شود!
        توى نخ هاى KENT ،روياهات...
        يك به يك، رفته رفته دود شود


        درد دارد براى دل كندن...
        روز و شب، "مرگ" ، آرزو بكنى...
        درد دارد سرنگ خالى را...
        توى رگ هاى خود فرو بكنى


        دفترم بايگانى درد است...
        واژه واژه، ورق ورق; "ديوار"...!
        سرگذشت تولد مردى ست...
        توى خرداد ماه شصت و چهار!


        دفترم بيت هاى تلخى را...
        در شب مرگبار، تجربه كرد
        زندگى روزهاى سختى را...
        با من و انتظار، تجربه كرد


        بگذريم اينكه چيزخاصى نيست!
        قصه ام سال هاى غمگين است
        اشك هاى بدون وقفه ى من...
        مدتى مى شود كه شيرين است!


        درد دارد كه سرنوشت فرار...
        چند شليك،پشت [ايست!] شود!
        سالروز تولدت هر سال...
        توى تقويم،"سر به نيست" شود!


        صبر كن! هيچوقت سعى نكن!
        پيرو رد پاى من باشى!
        درد دارد عزيز باور كن!
        درد دارد كه جاى من باشى!


        بيست و نه روز رفته ازخرداد...
        فصل پاييزهاى بى برگ است!
        زنده ام تا كه دود، مى شعرد...
        ترك سيگار واقعا مرگ است!


        ابوالفضل حبیبی
         
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0