يکشنبه ۴ آذر
|
دفاتر شعر عیسی نصراللهی( تیرداد)
آخرین اشعار ناب عیسی نصراللهی( تیرداد)
|
" ای وای مادرم را "
بیایید قصه بگم
قصه ی رنج و عزا و بودن
قصه ی مرغابی
قصه ی آن ماهی
توی دشت آبی
یادتونه که بهار اومد و رفت؟
سرکی توی خزان کشید و رفت؟
بچه بودیم که یهو آژیر زدند
بمب و خمپاره و شیمیایی زدند ...
پیرزن شوی مریضشو ندید
پیرزن آه...فقط یه پیرزن!!!
سال 67 که من یادم میاد
ده ما حوالی غروب غم
خبر از پرپر دشت لاله ها
رفتن و وحشت شهر پونه ها...
چی بگم از اون حزین غنچه ها؟
چی دارم بجز غبار جاده ها...
وقت پرواز که رسید
بالی نبود
واقعا توی زمان
نایی نبود
خلاصه بچه بودم ...
شبه زدند
دشمن از محور متروک خیال...
دشمن از روزنه ها...
کودک و پیر و مریض و تنها
همگی غرق یه پندار سیاه
توی اون دره ی امن...
همه مردان قبیله رفته اند
تا که دشمن نزند " بهار " ما
همه ی تن: وطنش/
همه ی آن " خوبی "
تا که دشمن نزند " امید من "
توی اون دره ی امن
جانپناهی کوچک...
و صدای غرش تانک خیال
دشمنانی در راه
هیچ کس اونجا نیست
خانه هایی خالی
یادگاری تنها
همه گویا رفته اند از یاد
هیچ آوای بلندی پیداست؟
و صدای دشمن...
ناگهان با تندی
مامن امن امینم را ترک
با نوای خواهر:
به کجا...هان...کجا...؟
به تصور که تو مردی شده ای؟
میشنیدم از دور آن نوای خواهر....
لیک /
مهربان آغوش گرمم را ...
بوی هرم لالای خفته در خلوت....
مهربانوی نیای آشنای جانفروزم را
/" مادرم" /
گلفشان رازهای قصه های دور
مادر آنجا بود...
تک و تنها...
رو به آفاق شقایق...
مادرم تنها بود
مهربان گلواژه ی ایمان
مانده در آبادی......
خیره بر آبادی....
دشمنانی در راه...
کوچه در کوچه و با یک مشت سنگ
آمدم
تا که بر گیرم و بردارم:
دل دریایی "خویشم "را/
مهربان امن امینم را ترک
وارد خانه شدم
خانه هایی که تو گویی سالهاست
چهره در چهره ی افسانه زدند
خانه هایی ساده
که خدا آنجا بود....
چهره در چهره ی " دریا " :
چلچله ها
مرغابی...
توی آغوش
و
صدای سالهای رفته ی دیروز:
لا...لا...لالا....و آن لالایی شبهای دیروزم
رفته بود....مادر
پر پرواز تمام " مهر ها "
بی سخن...
خیره بر آن خانه...
محو گلهای بلند لاله
همنوایی به خیال پونه
مادرم را گویم...
سالها بود که انگار نبودش آنجا
و صدای دشمن
بوی باروت و تفنگ و وحشت
مادرم تنها ماند
مادرم را تنها
کوچه در کوچه ی غم ...
و ندای خواهر:
فکر کردی به خیالت مردی؟
برگرد....
میشنیدم از دور
"نفس
و
لالایی"
فکر کردی به خیالت مردی؟
و
من
اینجا
تنها
خیره بر آبادی
بوی مادر
اما
سالها بود که در وسعت دشت
بی بهانه ... پیچید/
چه بگویم...
ای...وای
مهربان آغوش گرمم نیست
خاطراتی رفته....
خاطراتی خاموش..../
بیایید قصه بگم...
قصه ی آن: خفته....
قصه ای از پرواز
قصه ی آن آیه های ناشناس باور دیروز
قصه ی " آغوش مهرم "
را....
همه گویا رفته اند از یاد
همه گویا رفته اند از یاد /
نصراللهی...دهم امرداد نودوچهار
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.