ای "من" نظاره ای کن وسعت تنهائی ام را،
نه گیسوان هور بانو تمام می شود
و نه از بافتن زلف نور خسته ام!
شکوه ای نیست....
آنه،
از رقص بایست!
پرده از بابِ خیالت بر کِش،
باد حقائق لمس کن.........
آنه،
مدهوشی از آن ناب سخن،میدانم؛
که گر این سو نشود
سوی دگر مستِ وصالیم..........
ای "من" از بی تو سرودن نتوانم،
از بیم حقائق،حرمی ساخته ام کنج خیالت،برخیز...
ای "من" از گوشه ی چشمی نظری کن آنه را
که در آن کنج حرم به سرش تاجِ کلامی است...
تاجِ کلامت .....
آنه
باز ایست از آن تابِ خیال
که حریمت خالی از آن یادِ نجات....
آنه برگرد به خویش؛
بگذر از آن ناب خیال .................................
و کنون چنگی به رخسار بزن
آهِ جنون فریاد زن،
کزان فریاد ها بلغزند!!
بارِ دگر بر خویش آی،
تو حریمت خالی از آن یادِ نجات ....
نه......
آنه پر کِش
بگریز از این سویِ فراق؛
که تو را سویِ دگر حرمی ساخته از یادِ حضورت
که تو را تاج به سر منتظر است .....
پ.ن
1. در متن منظور از "من" مخاطب خاص است!
در این مورد استفاده از واژه ی "من" تعابیری دارد .................
2.همچنین،منظور از "آنه" خودم هستم! که این هم تعابیری دارد دلنواااااز ........
3.در قسمتی که به صورت زیر خط دار، نوشته شده،منظور از این "این سو" و "سوی دگر"
این جهان و جهان بعدی است.....
یا رب، هیچ دوست داشتنی را به سرانجامِ فراق دچار نکن_آمیـــــن ..................
و در نهایت سپاس که مرا در کلبه ی افکار و دیار واژگانم همراهی میکند
التماس دعا
فضای اشعارتون پر از احساسات ناب بانو