خیابانی دراز و شلوغ
و دخترکی با موهای خط خطی که از آن می گذرد
دخترک می رفت
و رد پای کفشهای برهنه اش را
بر سینه سنگی خاک جا می گذاشت
نگاه دخترک به آسمان بود
یک ستاره ....دو ستاره .... سه ستاره
ده ستاره
و گذشت .
و امروز
همان خیابان دراز و شلوغ
و زنی فلسفی با کفشهای بغض آلود
و ابروانی خط خطی
و رد پای کودکی بر سینه سنگی خاک
نگاه زن به آسمان بود
نگاهش را به آسمان دوخت
یک واژه .... دو واژه .... سه واژه
ده واژه
و هجوم کلمات سرد و سنگین
دیگر ستاره ای نبود .!!!
______________________
چقدر شانه هایم درد می کند
از این همه تکرار هق هق های سرد
و چشمانم
که آینه آرزوهای دیروز را
با دستهای سنگی امروز می شکند
و زمان که مرا بلعید
با طعم فلسفی ام
در بشقاب ۴ گوش اتاق
چقدر فکرهایم درد می کند
از این همه واژه های تکرار نشدنی
که از دریچه های هیچ
بر انگشتانم هوار می شوند
دفترم چه دل بزرگی دارد
پر از هجوم کلمات
و دردهای زخم خورده
و بغض های نجیب و ورم کرده
و ماندن های بی دلیل
و رفتن های بی انتظار
و اشکهای رنگی
زرد - قرمز - آبی
و ...
چقدر شانه هایم درد می کند
و فکر هایم
و دفترم
و ...
... شهپـــــر__________________