(1)
معجزه می کنی خاتون ....
وقتی آیه های تنت
سوره سوره
بر کویر تشنه ی جنونم
نازل می شود
پیامبری می شوی
و من
بهار می شوم
و در فصل فصل اندامت
جوانه می زنم
و بی هیچ لیلایی
مرا
مجنون اعجازت می کنی
با این همه معجزه
داری مرا می کشی خاتون
... شهپر ________________
(2)
آسمان دفترم
تاب
شاعرانه هایت را ندارد
خاتون
وقتی
در وسعت سکوت نرگس مستانه ات
ناجوان مردانه
با دلم
به نبرد می نشینی
و سیاه لشکر گیسوانت را
به اشارت کمانی
به پشت خاکریز شانه هایت
می خوانی
بی هیچ مقاوتی
در هم می شکنم
و دلم
غنیمتی می شود
در دستان تو
به کجا می بری اش
خاتون...
تک دل بریده شده ام را
بی هیچ نشاني
... شهپـــــر ________________
(3)
می خواهم استخاره کنم خاتون
بر تافته ی بافته ی گیسوانت
تا کدامین گره زلفت
بي تابي ام را
بر کمر نشسته است
سر انگشتانم
ذکر هر شب به انتظار نشسته ام را
گره به گره می شمارند
و تو هنوز نیامدی
و من همچنان در روزگارِ هنوز
در خیالم
به استخاره ی گیسوانت
مشغولم
... شهپـــــر __________________
(4)
عقربه های نگاهت
بر کدامین مدار می چرخند
خاتون
که نت های لالایی سکوتت
شریان فریادم را
به ناوک مژگانی برید..؟
بخوابید ساعت های بیدار
که چشمانم
تمام ماندن های فردا را
در دامنی پر از انعکاس شبانه ی مهتاب
گم کرده است
بخوابید
که من
تا صبح طلوع چشمانش
در افق بیدارم
... شهپـــــر ________________
(5)
به درگاهت راهم ندادند
خاتون ...
شنیده ام قرعه انداختی
و من
از میان عاشقانت
تعدیل عشق شدم ...
... شهپـــــر ______________________