زرگری گفت که من زر زِ زرِ زرگرها
بستانم به خری ، خرتر از این خرترها
سر برآورد خری کز همه خر خرتر ، من
تو نه خر ! گربه ی دزدی ! زِ همه شرترها
گر توانی که بگیری به درستی ، مردی !
زر ؟ ، نه ! خوبی و بصیرت ز همه برترها
خر زِ خوبی خودش بس که رسالات نوشت
گاو حیران شده از اینهمه « من اکبر » ها
گاو گفتا که منم صیقلیِ « خواب نما » !
زین همه گاو صفت ، گاوتر از سرترها
بز بخندید ، ولی گربه و سگ در رفتند !
مرغ و خرگوش شده جزء همه منترها
مورچه گفت : خدایا ! ... که شما ها کورید ؟
پس نبینید بزرگیِ من ؟! ای عنتر ها ؟ !!!
شاخِ من شاخ شکن پیش گوزن سوئدیست
کمرم همچو جبالی است زِ آنورتر ها
( مورچه چشم ندارد که ببیند جایی ؛
لیک دارد به زبان شعله ای از اخگرها )
پشه گفتا که عزیزم ! تو مگر کور شدی ؟!
و نبینی تو مرا غول تر از اصغرها ؟!!!
خسی از خاک بر آمد که منم رستم زال !
چون که افتاده ام از دانه ی آن کفتر ها
ذرٌه ی خس به هوای مگسی خیز گرفت :
جامبو جت را تو ببین ! تیز تر ین محشرها
کشو ر ما ز زمانی که شده « خالی » + « بند »
شیر شد خانه نشین زین همه خر برترها !
فیل ترسیده مبادا که همه ش راست بود ؟!
ببر و کفتار همه عزلتی از نرتر؟ ها !
الغرض ، جمله چوشیرند و چوببری از کوه
یک به یک همقدر ِتیپی از این افسر ها
لیک در صحبت با غیر و انرژی اتمی
شده قانع به ظریفی ، به خوی دخترها