از غم هجرش
از غم هجرش مرا یک داستا ن دیگر است
پیش رویم هست فکرم را به پنهان دیگراست
در همه حال میهمانم بر سر خوان کـرم
لیک در فکرم مرا یک میزبان دیگر است
صاحب جانها بود لیکن ندارد هیچ جان
کفر باشد درتصور هم که جان دیگر است
مات گشتم زا سمان کــردم نـگـاه
گفتم اورا بی شماره آسمـان دیگر است
گر منجم هستی و اختر شماری وقت شب
شک مکن مالک بسی از اختران دیگر است
روز شب دنبال یکدیگر منظم میرونـد
او قدیر است و همی دائم نشان دیگر است
مالک کل مکانها خود ندارد یک مکان
مشرکان گویند اورا جای اسکان دیگراست
کاروان عشق در منزل برای عاشقان
عشق اورا هرکه خواهد کاروان دیگراست
این جهان مهمانسراو هرکسی مهمان او
زندگی پاینده را اندر جهان دیگر است
گاه از کار خودم حس ندامت میکنم
خود عمل کردم بگویم کار انسان دیگراست
من هزاران تهمت نا حق به هر کس میزنم
عیب خود گویم کـه بهـتان دیگر است
از تخلف کاریم گاهی گرفتار میشوم
با خودم گویم که این یک امتحان دیگراست
نیستم در فکر؛ مالی را دهم بیچاره ای
مال من باشد ولی از صاحبان دیگراست
گفت گمنام خواسته ام باشد بهشت
یک زمان فکر بهشت و گه بیان دیگر است