سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 4 آذر 1403
    23 جمادى الأولى 1446
      Sunday 24 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۴ آذر

        راز شب

        شعری از

        احمد رشیدی مقدم (گمنام)

        از دفتر دلسروده ها نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۴ ۱۸:۳۵ شماره ثبت ۳۷۷۲۶
          بازدید : ۲۹۴   |    نظرات : ۲۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر احمد رشیدی مقدم (گمنام)

        راز شب
        سر شب شد بدیدم ماه پیداشد
        بلندی اختر بختم هـویدا شد
         
        زچشمه عشق تجدید وضو کردم
        دل از نور وضو بسیار دانا شد
         
        جبین بر تربت پاکش نهادم من
        به ناگه گریه ام از دیده کولا شد
         
        ز الحمد و رکوع و سجدتین من
        فراغت از برایم زود مهٌیا شد
         
        فشار زندگی بر جسم من بود
        رهایم کرد اطرافم چو دریا شد
         
        چنان از کار بودم زار و خسته
        نمیدانم چه شد حالم چو برنا شد
         
        اگر از روزگارم شکوه میکردم
        شبانگاهان دلم از عشق شیدا شد
         
        خداوندا چه سری هست در شبها
        برای هر گروهی وقت پیدا شد
         
        بگو راز دلت گمنام در چـاهـی
        که کارت یک دمی مانند مولاشد .
        راز شب
        سر شب شد بدیدم ماه پیداشد
        بلندی اختر بختم هـویدا شد
         
        زچشمه عشق تجدید وضو کردم
        دل از نور وضو بسیار دانا شد
         
        جبین بر تربت پاکش نهادم من
        به ناگه گریه ام از دیده کولا شد
         
        ز الحمد و رکوع و سجدتین من
        فراغت از برایم زود مهٌیا شد
         
        فشار زندگی بر جسم من بود
        رهایم کرد اطرافم چو دریا شد
         
        چنان از کار بودم زار و خسته
        نمیدانم چه شد حالم چو برنا شد
         
        اگر از روزگارم شکوه میکردم
        شبانگاهان دلم از عشق شیدا شد
         
        خداوندا چه سری هست در شبها
        برای هر گروهی وقت پیدا شد
         
        بگو راز دلت گمنام در چـاهـی
        که کارت یک دمی مانند مولاشد .
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1