«سلامی چو بوی خوشِ آشنایی» ،
به تو ای که با مفلسی ناشناسی
همیشه به فکرِ حساب و کتابی ،
همیشه در اندیشه ی اختلاسی
پس از سالها عاشقانه سرودن ،
برایم شدی سوژه ای اعتراضی
منم شاعری اجتماعی که دارد ،
سلامی به "نامرد" مردِ سیاسی
که جیبِ تو هرچند چون مغزِ من پُر ،
ولی جیبِ من مثلِ مغزِ تو خالی ست
عقب مانده پرداختِ قبضِ آبم ،
تو برعکسِ من غرق در اسکناسی
و من درسها خوانده دانش مدارم ،
تو درسی نخواندیّ و دانش نداری
فقط پول دادی مدارک گرفتی ،
و جانِ خودت دکتری با کلاسی
منم چون کفِ دست بی شیله پیله ،
یک "انسانِ" نادار و یک لا قبایی
و امّا تو چون "گرگ" در رختِ میشی ،
که هر روز و هر شب پیِ یک لباسی
پس از دزدی و مالِ مردم خوری ها ،
شرف را اگرچه که از دست دادی
پشیمان شو از کار و غسلِ «نجابت» ،
بکن یا به ترتیب یا ارتماسی
*هر دو سطر یک مصراع می شود*
میلاد قطبِ عالمِ امکان حضرت بقیّة الله الأعظم(روحی و ارواح العالمین لترابِ مقدمه الفداء) مبارک باد.