گلی در مرداب ( دوم)
گفت اي محبوب ما اينجا كجاست
اين چنين جايي نه در شأن شماست
عطر تو صد مشك را حيرا ن كند
روي تو صد بتكده ويران كند
با من آي در باغ عطر آگين ما
جاي تو آنجاست اي رنگين ما
گل به آرامي سخن آغاز كرد
نرم نرمك سفره ي دل باز كرد
گفت چشم سر چو بندي از نياز
چشم دل از آن فرو گردد فراز
پس ببيني جمله اسرار جهان
پس بخواني جمله افكار نهان
گر مرا تقدير شد در اين مكان
در پلشتي من ببينم نيك آن
گرچه من را ريشه باشد زير آب
ليك سر باشد برون از منجلاب
آنكه ما را اين چنين تقدير كرد
نقش ما بر منجلاب تحرير كرد
اين چنين گاهي شود در اين جهان
مرد حقي سر برون آرد از آن
گر چه اطرافش همه باشد دغل
ليكن او نيكي بگيرد در بغل
همچنان گل بشكفد بر روي آب
همچو بلبل سر دهد آواز ناب
جمعي از آواز او سرمست شد
جملگي در كوي او پا بست شد
پس به نزد وي درآمد آن گروه
هر يكي پاكيزه كردي، جسم و روح
پاكِ پاك آمد به ميدان هريكي
نزد وي ناپاك شد پاك اندكي
اندك اندك روح، پالايش شود
اين چنين صد غصه، آسايش شود
بعد ازآن الطاف حق آيد به پيش
بارش رحمت شود نزد تو بيش
ناگهان بینی كه گندابي نماند
جز سرشت پاك هيچ آبي نماند