از سلیمان داستانی تو بخوان
جالب است و پند دارد پر عیان
او نشسته در کنار ساحلی
دید موری می دود بی کاهلی
در دهانش گندمی دارد قرار
سوی دریا می رود بی انتظار
تا که نزد آب دریا او رسید
لاک پشتی منتظر بیرون خزید
او دهان بگشود راهی شد پدید
مورچه در داخل آنجا دوید
رفت زیر آب تا یک مدتی
بعد ظاهر شد بدون زحمتی
او دهانش را دوباره باز کرد
مور را هم از دهان افراز کرد1
در دهان مور آن گندم نبود
کار او مشهود از مردم نبود
راز دارد آنچه بیند روبرو
پرسشی باید نماید زود از او
او جواب از مور اینگونه شنید
آنچه مخفی از حقیقت بر دمید
قعر دریا کرم خاکی نا بصیر
داخل سنگی گرفتار و اسیر
روزی او را رسانیم از خدا
پس گرفتاریش از نعمت جدا
علتی هستیم از رب وجود
تا که فیض و نعمتش آید فرود
خالق ما می دهد روزی چنان
خواه مؤمن خواه کافر همزمان
گفت آیا شکر خالق را نهد؟
از چنین کارت چه حرفی می زند؟
گفت آری او همیشه شاکر است
نعمت حق بر زبانش ظاهر است
گوید ای رب رزق من را می دهی
نعمتت هم می رسد از هر رهی
فیض خود را بر همه خلقت رسان
نعمتت را تو فزون کن بر جهان
ما از این موجود کمتر نیستیم
زیر چتر نعمت حق زیستیم
عبرتی تا از خدا شکری کنیم
از افاضت های او ذکری کنیم
- افراز کردن به معنی بیرون دادن