می کند از دست خلق الله تعجب آدمی
می شود دریا شبی با قرض و قوله شبنمی
قرض دادی پول وحالا می کنی از او طلب
او چنان اخمی کند ،انگار ابن ملجمی
هی تو حرف از پول و قرضت می زنی در پیش او
او شکایت می کند ،از درد های مبهمی
به کسی پولی اگر دادی تو اول چک بگیر
تا نیفتی توی دست انداز و در پیچ و خمی
یا همان اول بگو نه ،راحت وآسوده باش
بی سر خر زندگی کن با خوشی وخرمی
بهتر آن باشد که از اول بگویی مفلسم
هی بنال از پول ،آن هم با صدای محکمی
هی بگو هرگز نمی خواهم بنالم پیش تو
چه کنم وقتی که دارم وضع در هم بر همی
روزگاری اعتبا ری داشتم در پیش خلق
چون که بی پولم به غیر از غم ندارم همدمی
من مریضم گوشه ای افتا ده ام بیچا ره ام
پول را ول کن ، بر و شکر خدا کن سالمی
کار من آنجا رسیده شب گدایی می کنم
جای میوه ،پیش مهمان می گذارم شلغمی
یک زمان صبحانه و ناهار وشامی داشتم
منتها حالا فقط شب می خورم نان کمی
پول مولی تو اگر داری به من قرضی بده
بشنود حرفت نمی ماند کنا ر تو دمی