برلب خنده های کنج لبت
من به صرف دو بوسه مهمانم
دوسه تا استکان خنده بریز
تا لبم را کمی بخندانم
گفته بودی شبی از این شب ها
من برایت ترانه می خوانم
وعده ، سر خرمنی نمی دادی
فکر کردی که من نمی دانم؟
آمدم من سر قرار خودم
تو نبودی سر قرار خودت
آسمان روی دوش من رقصید
و تو بودی در انتظار خودت
پا به پا کردم علف روئید
زیر پاهای خسته ام بی تو
از تمام خودم بریده شدم
دل به چشم تو بسته ام بی تو
نیمکت های حافظیه مرا
می برد تا بلند پروازی
قول دادی که با نگاه خودت
تو مرا مثل مرد می سازی
با خودم خلوتم بهم زده ام
سروها هم کلاغ می خواتدند
و غزل های من شبی بی تو
پشت بغضی شکسته می ماندند
آسمانم دوباره ابری شد
ماه در پشت ابر می رقصید
من فقط ماندم و دو چشم شما
که مرا عاشقانه می بلعید
بازهم با توام که پنجره را
روبرویم گشوده ای امشب
بخدا توی اوج رویاهام
غزلم را سروده ای امشب
می نویسم به روی گونه سیب
توی پلکت همیشه بیدارم
با غزل های تازه ام هرشب
می نویسم که دوستت دارم