سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 4 آذر 1403
    23 جمادى الأولى 1446
      Sunday 24 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۴ آذر

        یک چهارپاره

        شعری از

        جابر ترمک

        از دفتر شعرناب نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۳ تير ۱۳۹۰ ۰۷:۵۵ شماره ثبت ۳۵۸۳
          بازدید : ۱۰۴۴   |    نظرات : ۳۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر جابر ترمک

         
        مثل شعری درون من لغزید
        نبض بال کبوتری که شکست
        لب بام نگـــــاه من وقتی
        شاعری های او دوباره نشست
         
        تب من در ترانه گم شده بود
        آه در بغض من تبلور داشت
        هیجانی درون من رقصید
        احتیاجی یک تلنگر داشت
         
        دست هایی شبیه اقیانوس
        بوی صابون و رخت می بلعید
        پشت انگشت گل ترک برداشت
        تا شبی در وجود من رقصید
         
        متنفر شدم از آدم ها
        روبرویم پر از تجاوز بود
        پشت بام خیال همسایه
        دست های ردیفی از رز بود
         
        دخترم نسترن بخوردم داد
        جای دلداری نگاهی سیر
        من پر از بغض های وسوسه دار
        بعد یک عصر جمعه ی دلگیر
         

        در سکوتم همیشه می ترکید
        شیشه غصه های خورده شده
        زندگی سایه ای شتابان داشت
        بر نگاهی که هی شمرده شده
         
        دوسه تا کوچه در دلم گم کرد
        موج رنگین کمان چشم کسی
        تا خدا آسمان چه نزدیک است
        وقتی باید به آسمان نرسی
         
        هیچ کس در تماس دستی که
        به تو دادم ندیده حس مرا
        آسمان غل به استکان می داد
        اشک آلوده ی نجس مرا
         
        پرسه  میزد همیشه اطرافم
        پای مردی  سوار قاطر مرگ
        تب احساس مرده ام شده بود
        پیش مردم شبیه شاعر مرگ
         
        به تقاضای دل شکسته شدم
        تو بیا ماشه را شبی بچکان
        شعر بر جلد دفترم بنویس
        و مرا تا  ستاره ها برسان
         
        بغض یعنی نگاه دخترمن
        درنبوغ شب مزایده ها
        مردن و دفن من بدون صدا
        پشت انبوهی از مراوده ها
         
        و سکوتی که طعم غم دارد
        بعد مرگم برای فاصله ها
        هیچ کس هم بداد من نرسید
        زیر آواربغض زلزله ها
         
        عشق یعنی کمی تراکم من
        بی کسی در شب مدرنیته
        شده ام خرد و خسته توی خودم
        مثل دندان عقل با لیته
         
        توی دست همین خیابانها
        بارها بی خبر تبر شده ام
        هیچ کس هم سراغ من نگرفت
        تازه بی سود و پر ضرر شده ام
         
        روی سنگ مزار بی کسی ام
        بنویسید با خودم قهرم
        و نگاهی که باز می خندد
        بر خیابان خلوت شهرم
         
        کاش هی بغض ابر می ترکید
        بر شب بی گدار بی کس ها
        نام آدم نمی شنیدم من
        آشنا با وجود کرکس ها
         
        بخدا با وجود آینه ها
        پیش چشم ستاره می شکنم
        آنقدر ترد و خسته ام که شبی
        ساده با یک اشاره می شکنم   
         
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2