اقتدا کردم به نامت مثنوی
صد هزاران واژه رامت مثنوی
باز هم دل را به کویش می بَری؟
تُحفه ی عطرِ تَنَش می آوری؟
باز دلتنگی قیامت می کند
دل مگر با هجر عادت می کند؟؟
ماه من! امشب بیا عاشق شویم!
از عذاب بی کَسی فارغ شویم
با غزل هر ذره را شاعر کنیم!
قصه را با مثنوی آخر کنیم
مرهمی بر زخم های هم شویم
در محبت ضرب و از غم کم شویم
مثنوی عشق را کامل کنیم
هستی
خود را فدای دل کنیم...
عشق من! حال خرابم را ببین!
مرگ رویاهای نابم را ببین
سینه تنگ است این تپش ها شاهدند
ضربه های زیر و بالا شاهدند
این تپش ها درد را از بر شدند
با همان احساس خونی، تَر شدند
قُلکِ قلبِ مرا بشکن عزیز
سکه های درد را بیرون بریز
بی تو داغ بی کَسی دارد دلم
بی تو درد و درد و درد است حاصلم
من زبان شکوه هایم لال شد!
مرغ آمینم ببین... بی بال شد!
بی تو با غمنامه ام دل می بَرَم!
من برای هر شبم غم می خَرَم!
دردِ من از سردی احساس هاست
قحطی دل، قتلِ عام یاس هاست...