صدای تیر
صدای بلند تیر
و نعره های مرگ درون شیپور زندگی
بفرموده،
سربازان با اختیار کامل
آتش می کنند
اینست معنای جبر و اختیار
در میدان تیر این جهان...
گویا ز آغاز خلقت در شیپور جنگ دمیده اند
هر روز مشق تنازع بقا
در پادگان زندگانی،کرده ایم...
سمت چپ، تمام؟
سمت راست، تمام؟
خط آتش، تمام؟
آتش بس!
و نعره های مرگ درون شیپور زندگی
سیبل ها که پاره پاره اند
وای به حال گوشت و پوست آدمی!
من با روپوشی سفید درون آمبولانس
در گوشه ای به تماشای خط آتشم
مجروح این خیال که چرا در کیف من
داروی زخم سیبل های پاره پاره نیست!
صدای تیر
صدای بلند تیر
بفرموده،
در گوش های سربازان پنبه است
اما گویا نفرموده اند!
گوش های دل را چگونه می توان گرفت...
درب آمبولانس باز می شود
شیپورچیست
خسته است
تا کی میدان تیر
ای کاش این شیپور می شکست
با خنده راننده ی آمبولانس
می گفت کاش آن تفنگ ها می شکست
گفتم که صاحب تفنگ کاش نفسش را می شکست
آیا بقا واقعا حاصل تنازع است
در گمان من بقا زاده ی تعامل است...
شیپورچی خندید:
پس بگو چرا همه ی فیلسوفان
سربازان فراری این زندگانی اند...
صدای تیر
صدای بلند تیر
گویا پایان خط آتش است
سمت چپ، تمام؟
سمت راست، تمام؟
خط آتش، تمام؟
آتش بس!
شیپورچی پیاده می شود
و شیپور آتش بس را می کشد