گفتگوی خدا با بنده اش
زخاک و روح خود خلقت نمودم
ملک را من به سجدت سر فرودم
هنوز هـم حرف داری ؟
بـرایت همسری بـا نـام حـــوٌا
نمودم خلق اورا خوب و زیبا
هنوز هـم حرف داری ؟
بهشتی را برایت جای دادم
چه زیبا مسکنی ما وای دادم
هنوز هم حرف داری ؟
چرا خوردی فریب مکر شیطان
نبردی تو زمن آن روز فرمان
هنوز هم حرف داری ؟
فرستادم تورا از خانه بیرون
شدی قدری زکار خو د پشیمان
هنوز هم حرف داری ؟
بدادم نعمتت خیلی فراوان
خور و ، خواب ؛ رفاه ؛ امن ؛ ایمان
هنوزم هم حرف داری ؟
دلت را زعشق خود سرشار کردم
به نیکی کـرد نت اصـرار کـردم
هنوز هم حرف داری ؟
برای دیدم در بــاز کــردم
به دیدارم تــورا آواز کـردم
هنوز هم حرف داری ؟
خطا کردی ، نمودم من نهانش
نمودم کــار نیـکت را عیانش
هنوز هم حرف داری ؟
زمین نا خورده ای دستت بگیرم
ز احــوا لت همیشه من خبیرم
هنوز هم حرف داری ؟
ز فکرت گر نـکو باشد بصیرم
تورا مـژده دهـد هر دم بشیرم
هنوز هم حرف داری ؟
به گفتم راه راست تو همین است
یکی دشمن تورا هم در کمین است
هنوز هم حرف داری ؟
همیشه من تو را همیار هستم
نمیدانی تورا غمخوار هستم
هنوز هم حرف داری ؟
به تو دادم نیکو دلی شاد
هزاران نعمت و فرزند و اولاد
هنوز هم حرف داری ؟
صدایم گر کنی گویم جوابت
تمام چیز را خـواهـم برایت
هنوز هم حرف داری ؟
اگر دلخور شوی نازت کشم من
به سوی خویش هم بازت کشم من
هنوز هم حرف داری ؟
مریضی را زجانت دور سازم
زغم ها من تورا مسرور سازم
هنوز هم حرف داری ؟
به گفتم رحم کن بر مستمندان
فقیری را بدار مانند خـویشان
هنوز هم حرف داری ؟
به نیکی خدمت مادر پدر کن
غرور کبر را از سر بدر کـن
هنوز هم حرف داری ؟
پدر را رنج میدادی تو بی حد
همی کردی به مادر صحبت بد
هنوز هم حرف داری ؟
همه این کارها از تـو بدیدم
تو کردی قهر و من نازت کشیدم
هنوز هم حرف داری ؟
قضاوت کن تو خود گمنام اکنون
کدامین کار کـردی از دل و جان.