يکشنبه ۲ دی
|
دفاتر شعر محسن افشار نادری
آخرین اشعار ناب محسن افشار نادری
|
باورت هست که اشک تو و آن برق نگاه
بی نیازم کند از نم نم باران بهار
باورت هست که آغوش تو باز
بی نیازم کند از غربت این شهر و دیار
شاید این گرمی دست تو شود
مرهم شانه بشکسته من
چشم من مانده به راهت اما
نگشودی گره از کار فروبسته من
چشم بگشا که گلی نیست در این دشت سیاه
و درختان همه در حسرت آب
باورم نیست نباشی روزی
چشم من پر شده از رنگ سراب
بس که در حسرت دیدار تو من
تا سحر کیش ز پیمانه شدم
آنچنان مات به هر خا طره ای
پر ز سوز دل دیوانه شدم
تو بیا تا که بهار باز آید
سبزه و یاس و چمن
مرغ خوشخوان دلم پر گیرد
از سر شوق بخواند با من
من اگر خاموش نشستم اینسان
تو مپندار که دلگیر شدم
تو مپندار که در ظلمت شب
طعمه گرگ و دل شیر شدم
تو مپندار که آن جنگل سبز
چشم در چشم سیاهی دوزد
گر زند آتش کین فتنه بر آن
شعله ها بر خیزد گرچه تا شاخه آخر سوزد
میتوان شیرین کرد زندگی را با عشق
میتوان یاور یکدیگر شد
میتوان سینه در آغوش گذاشت
میتوان باور یکدیگر شد
من که از باور خود میگویم
باور عشق و محبت و صفا
میتوان فریاد زد , عشق را آزاد کرد
خالی از هر نارفیقی و جفا
خاطرت آسوده باشد ای رفیق
من توام هر لحظه گر یادم کنی
من همه عشقم همان آزادی بی حد و مرز
کاش با اندیشه فریادم کنی
محسن افشار نادری
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.