با دختر خورشید هر شب این دلم پر می زند
بر واژه های سبز چشمش این غزل در می زند
شور و نشاط هر ردیفش بسته ی چشم ولی
بی شک زبان ِ قافیه لب را به کوثر می زند
روز ازل گل داده است آن واژه ی خوب خدا
بانگ ردیف چشم اوالله اکبر می زند
در بحر ِمفعولات عشقش یک سپید رو سپید
سمت نگاهش بر غزل از بام دلبر می زند
آتش گرفته چشم خورشید زمین از داغ عشق
از سینه آهی شعله ور طعنه به مجمر می زند
دیوان شعرم واژگون از واژه های پر پر است
شور غزل در دفترم زهرای حیدر می زند
شهر مدینه در سکوت از ساعت فقدان عشق
مولا علی!تنهایی و یک چاه دیگر می زند
تا انتها پیوند دارد فاطمه با یا علی
این کفتر باغ وفا شعر من پر می زند
×××××××××××××××××××××××××
با چراغ لاه می سوزد نگاهش بی امان
می رود در کوچه ها شاید پی یک بی نشان
شکوه دارد شهر شب با دختر خورشید باز
زیر تکرار ِصدای سرد آهن بی امان
می شود با کاروان دردو رنج فاطمه
نیمه شب هایش مدینه همنشین و هم عنان
بر دل ِبشکسته ی مولای خیبر بند نیست
کاسه ی صبر و قرارش ،تا خرابست پهلوان
ساعتی هرگز نیاسود آسمان چشم او
می شود ویران ِویران ،آشیان یک جهان
فاطمه یا فاطمه ؛شوق علی شد در بقیع
شد به میقاتت نظر کن !بر علی بی خانمان
روضه ی رضوان چشم مصطفایی فاطمه
دست من دامان ِ تو ای با غ ِ جان ِآن جهان
با غزل های ضمیرم می نویسم بی شما
واژه هایند ابتر و تنها شمایی جاودان....
××××××××××××××××××××××××××
به نام تو از پنجره ها گذشتم
به خورشید به ماه
دست دادم
ترانه ها خواندم
با سارها
با سازها
به نام تو واژه هارا پیمو دم
وبه پای آب ها بوسه زدم
سبز شدم
روییدم
گل دادم
تکرار هوا را مکرر خواندم
آهنگ رود ها را
کشیدم به رنگ چشمانت
به نام تو
دهانم پر از ستاره
سرم از پنجره ها
پر شد
و اما بی تو
چه بگویم بی تو
گم شدم در فدک غربت
در سکوت یخ زده شهر
بهارم به سیاهی رفت
در لب طاقچه شب پژمردم
بدون شکوفه ی روز
ای همه تو
به نام تو یا طمه ....
با دختر خورشید هر شب این دلم پر می زند
بر واژه های سبز چشمش این غزل در می زند
شور و نشاط هر ردیفش بسته ی چشم ولی
بی شک زبان ِ قافیه لب را به کوثر می زند
روز ازل گل داده است آن واژه ی خوب خدا
بانگ ردیف چشم اوالله اکبر می زند
در بحر ِمفعولات عشقش یک سپید رو سپید
سمت نگاهش بر غزل از بام دلبر می زند
آتش گرفته چشم خورشید زمین از داغ عشق
از سینه آهی شعله ور طعنه به مجمر می زند
دیوان شعرم واژگون از واژه های پر پر است
شور غزل در دفترم زهرای حیدر می زند
شهر مدینه در سکوت از ساعت فقدان عشق
مولا علی!تنهایی و یک چاه دیگر می زند
تا انتها پیوند دارد فاطمه با یا علی
این کفتر باغ وفا شعر من پر می زند
×××××××××××××××××××××××××
با چراغ لاه می سوزد نگاهش بی امان
می رود در کوچه ها شاید پی یک بی نشان
شکوه دارد شهر شب با دختر خورشید باز
زیر تکرار ِصدای سرد آهن بی امان
می شود با کاروان دردو رنج فاطمه
نیمه شب هایش مدینه همنشین و هم عنان
بر دل ِبشکسته ی مولای خیبر بند نیست
کاسه ی صبر و قرارش ،تا خرابست پهلوان
ساعتی هرگز نیاسود آسمان چشم او
می شود ویران ِویران ،آشیان یک جهان
فاطمه یا فاطمه ؛شوق علی شد در بقیع
شد به میقاتت نظر کن !بر علی بی خانمان
روضه ی رضوان چشم مصطفایی فاطمه
دست من دامان ِ تو ای با غ ِ جان ِآن جهان
با غزل های ضمیرم می نویسم بی شما
واژه هایند ابتر و تنها شمایی جاودان....
××××××××××××××××××××××××××
به نام تو از پنجره ها گذشتم
به خورشید به ماه
دست دادم
ترانه ها خواندم
با سارها
با سازها
به نام تو واژه هارا پیمو دم
وبه پای آب ها بوسه زدم
سبز شدم
روییدم
گل دادم
تکرار هوا را مکرر خواندم
آهنگ رود ها را
کشیدم به رنگ چشمانت
به نام تو
دهانم پر از ستاره
سرم از پنجره ها
پر شد
و اما بی تو
چه بگویم بی تو
گم شدم در فدک غربت
در سکوت یخ زده شهر
بهارم به سیاهی رفت
در لب طاقچه شب پژمردم
بدون شکوفه ی روز
ای همه تو
به نام تو یا طمه ....