هر بلا بود ،فلک بر سرمان آورده ما دراین بودنمان خیر ندیدیم خدا این گل از بدو تولد به خدا پژمرده پای ما از چه در این دهر گرفتارشده دیگری بود که با وسوسه، سیبی خورده آرزوها به عبث رفت و دلمان لرزید آن دمی دید دل، این مرغ همامان مرده سیم دل قطع شده یا که به کفرآمده ایم یا کم آورده دل از این همه بدآورده ذاتمان عیب ندارد به گمانم برود بر گِل این تنمان پای خدا کم خورده
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.