شیــــــــــدایــی
دوباره بـــاز امشب من دلـــم پر میکشـد آنـــجا *
دل بی مدعــای من چرا باید شــود تنهــــــا؟!
من این را خوب میدانم که تو روزی شوی رسوا
و آثار و نشان عشــق در رخســار تــو پیدا
چه سود اینک که من بی مدعا آسـان شدم شیـدا
گلایه دارم از این کار و این رســـم بد دنیـا
چرا من را جدا کردی از آن معشـوق بی همتا؟
چرا باید رقیب من شود در نزد او حــــوا؟
چرا مجنون من در آنطرف من این طرف تنها؟
چرا باید نصیب من شود از زندگی غمها؟
چرایش را نمی دانم! بمان عاشــق تـو ای لـیلا *
فقط دانم که شـیدایم من دلخستــه ی تنهــا
«مهنوش قائدعلی»
****************************************************
پ ن 1 : آنجــا = خودم هم نمیدانم این "آنجا" کجاست! همان جایی که گاهی دلم به سویش پر میکشد...
شاید دیار عشق...،خانه ی معشوق...،یا انتهای کوچه ی تنگ خاطره ها...
خلاصه این قلمرو مرا به شعر گفتن وا می دارد.
پ ن 2 : لیلا = منظور خود شاعر است،*مهنوش*.(حسی درونی که میگوید با همه ی اینها،عاشق بمان.)