چهارشنبه سوری
« آخرین چهارشنبه ی سالــــم
در دلـــم سوز آتشــــی کهن است »
آتش عشق و خرمن جانــــــــم
دل درآنجا * و جســــم در وطن است
زردیِ روی من،سرخی روی او
مس او ناب * و حال من دگـــر است
دست در دست دیگـــــری دارد
می پرد* او که دلربــــــــــــای من است
بی گمان جــان به هجــــر بسپارم
عشقبـــــازی نه کار رهگـــذر است
زندگانــــی بدون مهــــر یــــــــار
در غیـــابش بــدان عجب هـــــنر* است
« آخرین چهارشنبه ی سالـــــــم
در دلم ســــــوز آتشی کهــــن است »
عطر دلبــــــر در مشـــــــــام من
عطر مشکِ آهـُــــــوی ختـــــــن است
چهارشنبه ســـوری امســــــــــال
او نگـــار خسرویـــی دگـــــــــــر است
سرخـــــی آتـــــش بــــــــــرای او
زردی اش از مــــن که زر گهــــــر* است
« آخریـــن چهارشنبه ی سالـــــــم
در دلم ســـــــوز آتشی کهــــن است »
مهرش از دل برون نخواهـــم کرد
او که هردم گلعـــــذار* مـــن است
« مهنوش قائدعلی »
اسفند 93
*******************************************************
پ ن 1 : آنجــا = خودم هم نمیدانم این "آنجا" کجاست! همان جایی که گاهی دلم به سویش پر میکشد...
شاید دیار عشق...،خانه ی معشوق...،یا انتهای کوچه ی تنگ خاطره ها...
خلاصه این قلمرو مرا به شعر گفتن وا می دارد.
پ ن 2 : مس او ناب و حال من دگر است =آشفته ی هجرانم، جدایی عجیب مرا درهم پیچیده و اما او...
پ ن 3 : می پرد= چهارشنبه سوری امسال دست او در دست یاری دیگر است و از روی آتش می پرد.
پ ن 4 : عجب هنر= هنر عجیب _ کار بزرگ و سختی است اینکه عمری بدون عمر زندگی کنی
حافظ: بی عمر زنده ام من و این بس عجب مدان روز فراق را که نهد در شمار عمر
پ ن 4 :اشاره به عبارت(سرخی تو از من،زردی من از تو)
پ ن 5 : گلعزار= زیباروی-خوش سیما-مهلقا