گوشه ای از اطاقی افسرده
روی یک تختخواب تک نفره
بین صدها کتاب پاره شده
حس نزدیکی ام به یک حشره
دوبه دو حرف میزنیم باهم
من و او سایه ام،کمی دیوار
ساعت از نیمه شب گذشته کمی
تازه بیدار میشوم انگار
دور و اطرافم از صدا خالی
مستعد می شوم به درک خودم
از خودم مختصر تنی مانده
تُف به این خودشناوری که شدم
آسمان زیر سقف این خانه
حسرت تازگی استنشاق
واهمه دارم از تمام خودم
مغز من پرشده از استفراغ
من به قدر تمامی تن ها
بغض پنهانِ در گلو دارم
مانده تنها حصار یک آغوش
تا ببینی چه جور می بارم
شب به شب خواب میشود درمن
صحنه ی جرم های گوناگون
ناله در عمق پرده ی صوتی
دوقدم مانده تا ظهور جنون
مر تکب میشوم به قتل خودم
در سکانسی جنایی و صامت
نور روی تنم صدا...دوربین...
ناگهان داد زد که ((می خوامِت))!!
واکنش می دهم به اصل خودم
با کاتالیزوری به نام تنم
پی عشقت شبانه می گردم
تا خودم را به سینه ات بزنم
کنج قلبم کسی صدا میزد
عشق وهمی که مُرده می خواهد
قبل هر جمله ام کمی گریه
آه اما اگر چرا شاید
من به اسطوره های پوچ جهان.
زیر لبهای خویش می خندم
بیخیال تمام باورها
دل به دنیای خویش می بندم
وقتی از انجماد سرشاری
زندگی یا غم است یا تکرار
تو به خود نعره میزنی هرشب
زیر حجمی مجازی از آوار
زندگی نامساوی با عشق
طول جغرافیایی یک درد
مانده در تیرگی باورها
چوب خط بر جداره های نبرد
فرشی از بی کسی کف دنیا،
شهر ما غرقِ در سکوت و ریا
روبه هم خنده پشت سر نفرین
یک جهان بینیِ پر از لوبیا
زندگی مثل یک دوراهی بود
که به تنها شدن نمی ارزید
عابری در عبور تنگاتنگ
روی تنها پلی که می لرزید...
گوشه ی یک اطاق افسرده
باز خوابم گرفته بی حالم
حالتی بی اصالتم بی مرز
گیجِ از قهوه های بی فالم
درد بی حد و ذهن من خسته
شعر در خون نشسته دستانش
توفقط لطف کن به این شاعر
بعد خواندن فقط بسوزانش
-----------------------
*نام فیلمی ساخته برادران کوئن
burn after reading