قلم حق
صد قلم بشكست تا حرفي ز حق
آمدي بر صفحه يا بر يك ورق
چون كه حق آمد به جان ما نشست
شّّرِ شيطان آن قلمدان را شكست
در شكستن گر توان ني داشتي
كج قلم ها بر ورق بگذاشتي
چون قلمها كج شدي كج مي نوشت
حرف ناحق را به جاي حق نوشت
درد حق چون زايمان سخت آمدي
تا كه حقّي روي كاغذ آمدي
صد هزاران ظرف جوهر ريختند
تا كه حّقي را ز ناحق بيختند
تا بر آمد حق ز ناحقي جدا
خون دلها شد، نصيب بي گناه
صد هزاران خون آدم شد تباه
تا گنه كاري نگردد بي گناه
صد مي و ميخانه آمد در كتاب
تا كه حق شد آشكار ازصد خراب
مستي و رندي به شعر آمد حلال
تا بگنجد حرف حق در اين مقال
صد بت اعظم به كعبه سرنگون
تا كه حق شايد نگردد واژگون
قيمت حق بيشمار آمد پديد
عاقبت يك حق و صد ناحق بديد
راز دل گفتم بر آن پير مراد
شكوه كردم از جهان و رسم داد
در جوابم نرم گفتا اين سخن
راز اين درگيري و جنگ كهن
گفت جنگ حق و ناحق نيست اين
ريگ و سنگ راه باشد آن و اين
در كمالت گر قدم بگذاشتي
رنج سنگ و ريگ آن برداشتي
رنج هر راهي بود قسمي ز راه
كي توان گردد جدا، چشم از نگاه