شجاعت
دوكس را شجاعت اعطا شد زياد
شجاع تر از اين دو، كسي را مباد
يكي كو بود پست پست رذيل
دگر كو به دارايي است بي بديل
چو پستي برآيد به جايي به كار
شجاع است و ترسي ندارد ز كار
بگيرد، ببندد، به زجري شديد
همه دشمنان، دوستان سر بريد
بكوبد به گرزي سر كودكي
كه تا درس گيرد دگر كودكي
نه لطفي كند، ني بود رحمتش
به هر جا درآيد بود زحمتش
همه از وجود چنين ديو مرد
برنجند و در ترس باشند و درد
اطاعت ز دستور باشد ز ترس
ز سر پيچي ديو ملعون بترس
هزاران دسيسه به كارش شدند
دو صد پيل مردان، شكارش شدند
به نزديك مرگ آمدست او هزار
ولی مرگ خود را نموده شكار
در انديشه بودم به كارش چه سان
شجاعت بود نزد اين ناكسان
به ناگه در آمد بر اين ذهن من
كه پَستان ندارند هويت ز من
كسي كو ندارد هويت ز خويش
نه بند است او را و نه حال ريش
چو بندي نباشد چنين پست را
ز چه ترس آيد چنين مست را؟
اگر خرد و پيلي به جنگ آمدند
شكست را به خردي نه ننگ آمدن
كه خردان ندارند ترسي ز ننگ
از اين رو درآيند پيلان به جنگ
يكي را دگر كو شجاع يافتم
چو شيران بي ادعا يافتم
عجب ديدم او را كه مردي بزرگ
در آمد به جنگ نزد ديو سترگ
نه ترسي ز ديو و ز دد داشت او
ذليل و ذبون ديو، پنداشت او
كسي بود همچون دليران مست
كه گرزي گران بود، او را به دست
چنان بر سر ظلم كوبيدش آن
كه مرگش بر آمد ز گرز گران
همه بند حرف و كلامش شدند
همه مردمان چون غلامش شدند
چرا او نترسيدش از ديو و دد
چه سان بود جوهر، چنين راد مرد
در انديشه بودم ز رازي چنين
تفاوت در آن و شباهت در اين
به من گفت پير خرد اين كلام
كه او را نباشد همي بند نام
نه او را بود با كسي در نياز
نه در بند نام و نه پابند ناز
كسي كو ندارد به جان ترس را
شجاعت درون آيد او مرز را