سلام من
به آن که قدرتش کمال شد
جمال او تمام شد
اما سلام را هر لحظه تکثیر می کند
سلام من
به خالق آرامترین دلی
در طوفان روز پر بلا
وقتی به آن بلا در تکمیل روح خویش سلام می کند
سلام من
به آن که در تمام ماه زخم می خورد ولی
باز هم هر روز ماه سلام داده است
سلام من به قلب پرطپش
می تپد در انتظار یار
وقتی تمام سال
بر هر روز تقویم خود صبور انه سلام می کند
در طلوع روزنگار ، غنچه می کشد
اما چو شب رسد
الماس اشک آبش دهد
هر چند غنچه از دست می رود
اما الماس ها ، زیر برگ برگ آن ردیف می شوند
سالنامه اش خزانه می شود
شاید الماس ها یک روز تقدیم یار شود
سرمایه شان شود
حتما یکی برای رویت مصلح جهان عارفانه هر روز صد سلام می کند
هر سلام او برپهنه ی زندگی یک غصه را نابود می کند
او خاشعانه آن گل را تقدیم بهار می کند
سلام من به فوج فرشتگان در پایان عمر
سلام می کنند
شاید او یک پیرزن بیسواد یا عالم بی نام و هم نشان
یا قهرمان شهر یا مترود زمانه یا محبوبه همه
هرکه بر خدا با زندگی خوب خود سلام کرده است