زندگیم داره شاعری میشه
شعر معشوقه ی جدید من است
لایکهای تو ، آدمکهایت
تازگیها، همه امید من است
جای آغوش گرم تو امشب
یک غزل گرمی وجودم شد
بیتی از آن غزل چو ابرویت
جای محراب هر سجودم شد
توی شعرم چقدر خوشبختم
من همون مردِ آرزوهاتم
توی شعرم سرم رو دوشت بود
توی شعرم، خمار موهاتم
مثنوی مثنوی ز گیسویت
روی دوشم تو شعر جاری شد
سیل شد، رفت و برد قلبم رو
ابرِ چشمم بازم بهاری شد
تو مثِ شعر حافظی، مردم
تو رو می شناسنت به زیبایی
شعرِ من، مثل دختری شرقی
کنج قلبم نشسته تنهایی
مردِ شعرم دوباره چون فرهاد
سرگذاشته تو کوه و تو بیشه
تیشه شو می زنه رو قلبم باز
انگاری داره غیرتی میشه
بیا و کنجِ قلبِ من بنشین
پیش این ساکتی که فریاده
این که هی داد میزنه، شیرین!
این که فکر میکنه که فرهاده
تو بیا ، قول می دمت امشب
تا که آروم شد خودم زوری
اونو دَک می کنم از اشعارم
بره، گم شه، بره به مزدوری
شعر هم مثلِ دنیا شد، انگار
اختیارش دیگه به دستم نیست
تازه فهمیده ام، تویی شورش
درک کردم که رمز عصیان چیست
سبزی و توی شعر من انگار
فتنه ی تازه ای نهان داری
من بصیرت ندارم ای بانو
نکند باز قصدِ جان داری
دیگه واست تو شعرِ من جانیست
دیگه اسمت رو هم نمیارم
خودکشی می کنم تو این مصرع
زندگی می کنم با اشعارم
زندگیم داره شاعری میشه
شعر معشوقه ی جدید من است
لایکهای تو ، آدمکهایت....
حیف همینها هنوز امید من است