جمعه ۹ آذر
با من رازی بود شعری از منصور دادمند
از دفتر دیوان مسعود نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۳ ۱۴:۴۷ شماره ثبت ۳۲۵۶۷
بازدید : ۵۶۷ | نظرات : ۰
|
آخرین اشعار ناب منصور دادمند
|
با من رازی بود
به اشکی به سکوت
به حقیقت
تلخ وگزنده
به فریاد کشنده
به ناله فرشته به جانم نشسته
رازی به شکفتن
پژمردن
به مهر خدا فروختن
باختن و ساختن
خدایی شدن
رازی به کندن بال فرشتگان
............
راز به گل گفتم پژمرد
به آسمان شب گفتم
ستاره ها تیرشهاب بر زمین شدن
سوختن و سوختن
با نا له در آسمان به پروازگریستن
راز به دریا گفتم
کویر سوزان شد
حرارتش بر تر از خورشید آسمان شد
راز به باد گفتم
خانه نشین خرابات شد
به عشق گفتم
ترسید و لرزید
بست دفتر عشق
راز گفتم تا یک نوازش یک همدرد به جانم شود
.......
راز من بچه ای کوچک و
نحیف و بی ریاست
خندان به دنبال پروانه ها
دادند بال به آنها
دادندبالی بر تر از بال ملائک
راز من
راز علف هرز
به نجات یک گل زیباست
رازم سوختن نوزادی به تولد
در میان آتش سوزان
هر روز و هرروز است
......
همه می بینند من نوزاد
کسی نیست خاموشم کند
از درد جانکاه
فریاد میزنم
نه از درد و رنج
نهاز به آتش سوختن
فریاد میزنم به خدای زیبا و مهربان
بس است دوختن و خندیدند
بس است صبر و انتظار
بس است تنهایی و غریبی
بس است دیدن گلها پژمردن
رنگ سیاهی به جانها رسیدن
|