شعر زيبايي ار جناب استاد خوش عمل كاشاني
با نام " سترون " خواندم با مقدمه اي زيبا تر
كه توصيه مي كنم اگر نخوانده ايد حتما بخوانيد
و همين داستان واقعي الهامي شد تا ترانه ي
زير را بسرايم از زبان عاشقي كه در كهولت
عشق جواني اش را ملاقات مي كند و آه مي كشد:
" آی جوانی جوانی جوانی! چه روزها که با تو
نزیستم و در تو نمردم...
عباس خوش عمل كاشاني"
با اجازه ي استاد :
شبِ گريه ها
سالها رد شده از اون شب گريه هاي تو
شب آخر ، شب تب كردن من براي تو
فصل پاياني يك قصه ي كوتاه و عجيب
فصل فرياد من و اشكاي بي صداي تو
.........................................
شب سخت دل بريدن ، واسه حرف اين و اون
شب تنهايي تلخ دو عزيز هم زبون
تو و تن دادن بي رغبت گل ، به چيدنش
من و بي برگي اون درخت تنها تو خزون
.........................................
ما دو تا قمري عاشق واسه هم مي مرديم
غم زخماي رو بالاي همو مي خورديم
توي اين بازي دل بردن و دل باختن ها
يا ما هردو مون مي باختيم ، يا با هم مي برديم !
.............................................
ما نمرديم ، به ظاهر ولي دلمرده شديم
آشِناي غصه و غريبه با خنده شديم
با همه شوقي كه ما براي بردن داشتيم
بختِمون ياري نكرد و هر دو بازنده شديم
...........................................
كاشكي بازم نمي ديدم تو رو امروز اينجا
تا مي موندي تو خيالم "پري" اون روزا
نمي ديدم كه زمون خورد و خرابت كرده
نمي ديدم كه شدي ، يك گل خشك و تنها
..........................................
گرچه من هم مث ِ تو بازيو باختم به " قضا "
اگه باز بازي كني يار تو ام من به خدا
ديگه نه برقي تو چشماته نه حسي واسه من
بيا با هم ، تا بخوابيم رو تن خاطره ها
............................................