آن يكي بي چشم بودي در سرا
ناگهان گازي گرفتش سگ ز پا
دست خود در جيب كردي اندرون
تكه ي ناني از آن كردي برون
پس صدا كرد آن سگ و گفتا بيا
روزي خود را بگير اي جان ما
هر كسي كو ديد اين حالت ز او
خشك گرديدش دهان و لب ز او
گفت اين فرزانه نابينا كه هست ؟
بي شك او از اوليا درگه است
اين چنين آدم در اين عالم مزاد
اين چنين مردي به دنيا كس مباد
آفرين بر بخشش و بر آن كرم
سگ جفا كردي و او كردي كرم
كي جفا را پاسخش ديدي چنين
كي وفا آمد جفا را در كمين
پس يكي نزديك او آمد ز دور
گفت ديدم حال تو اي مرد كور
من نمي دانم كدامين فرقه يي
ليك ز احسانت چشيدم جرعه ايي
پس بگو رمزي از اين مردانگي
از گذشت خود به اين جانانگي
آن سگ آمد پاي با دندان فشرد
بايدش آن سگ در اين دنيا بمرد
در قصاص ناني به او دادي طعام
پس كرم در حق او كردي تمام
چون شنيد از او كلامي اين چنين
گفت او را دور شو، وآنگه ببين
پس به سگ دادش نشان از تكه نان
عاقبت نزديك شد سگ نزد آن
سگ چو گازي بر گرفت از نان او
كور ما بر كوفت بر دندان او
آنچنان محكم كه دندانش شكست
جان سگ از آن كرم در دم گسست
آري اي ياران گهي نان مي دهند
تا بكوبند بر دهان آن مي دهند
گاه گاهي گر كرم ديدي از او
شايد آن باشد كرم شايد عدو
گر بخواهند مرغ بريانت كنند
پيش از آن در دام احسانت كنند
گر بخواهند سر ببرند گوسفند
حلق او آبي بريزند مشت چند