سه شنبه ۹ ارديبهشت
|
|
"زندگی "
زندگی درچشم من،
یک خواهش ست
یک تب گرم ست و
گاهی لغزش ست
زندگی بازیچه ی دست زمان
جرم آدم
خوردن آب ست ونان
بغض من حالا شکسته بی ثمر
کی تو می گیری
زحال من خبر
شعر دل ،
درمن عروسی کرده است
با خودش گاهی،
روبوسی کرده است
شعرمن
بس خورده سنگ وتیرها
بس به دیوانم زدند
شمشیرها
مرگ من بی قافیه،
گشته ردیف
من زرنج روزگارم ،
بس نحیف
وصل جانم،
حاصل تصمیم بود
هجر ما هم،
مجلس ترحیم بود
این دلم عادت شده دیوانگی
مرگ من بگذر
ازاین پرچانگی
من که پائیزم رسید
با جشن برگ
ای خدایا
می خرم من قبض مرگ
من که مُردم ،
نعش مارا کن بغل
سوی دریا می بری
ضربُ العَجل
آب دریا
غسل مارا می دهی
مژده ی پرواز فردامی دهی!
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.