هـرچه کنـم نمی شــود...، تا بروی تو از دلم
از تـو فــرار می کنــم ...، باز تـویـی مقـــابلم
پای کشــــیده ام ز تـو...، تا بـروی ز خـاطــرم
باز به کوچه های غـم، دسـتِ تو شد حمایلم
آبِ رُخم تو بُرده ای،خواب و خورم گرفتـه ای
نی تو مـرا رهــا کنـی...، نی به تـو باز مایـلم
آب شوم، تو جوی من،جـوی شوم، تو آبِ من
حـل کنـم اَر مســایلی...، باز تـویی مســایلم
عقل به جنگ تن به تن، عشق،تمامِ حرفِ من
عقـل چه قائله به پا، کرده به عشـق، قایلم!!
دل به جهان نبسته را، تاجِ شهان شکسـته را
از چه گدای خـود کنـی؟ رو زِ بَرم ،نه ســائلم
لحظه به لحظه سوختم،جان شده،لب بدوختم
کی غمِ دل فروختم...؟ این نشد از فضـایلم؟
صورت من رصـد مکن...،درد مرا به صــد مکن
داسِ نگاه تو مگر...، خود برسـد به حاصــلم؟!
نقصِ مـرا نه یک، هزار...، دیده خدای مهـربان
من که نگفته ام چنین، خواجه مگـو که کاملم
کودکی ام به عاشقی،طی شد و لطفِ ایزدم
عمر ... ، به خوانِ هفتم و... مثلِ همان اوایلم
طارق دل شکسته را..، با غمِ خود نشسته را
هیچ رها نمی کنی، ". "و "_" ، ف و ا ص ل م
.....
بادِ خـزان وزیـده است...، باز گــرفتــه این دلم
کی تو بهار می رسی؟ حل بشود که مشکلم
13 آبان 1393