كـوباني شـرمنده ام
اگـر نشدآهنگ غريبي ات را
در حضـور ِ
جيـغ و دادِ ظلـم
شنـوا باشم
:::
آن زمان
كه واژه واژه ي فقـر
ناله يِ تنهاييِ مَـرد هايت بود
و بيت بيتِ اشك
ميهمانِ شبانه يِ چشم هايت . . .
:::
شـرمنده ام
اگـر ديــر شناختمت
و سپيـد هاي كتابم را
جدا از سياهي روزهاي تو بستم
:::
اينـك ايـن اشعار:
ايـن اشعار
به چه كار تـو مي آيد؟!
وقتي نه از تـو ،
نه از بـوي خاكت ، نه از كـوردي حــرفهايت
سـوغاتي براي "وطــن" دارد
:::
شـرمنده ام
وقتي بانـوي معطـرِ عـزل هايت
ميان ابيات بي وزنِ جنـون،
جدا از آهنگ زندگي
پـَرپـَر مي زند
و مـن
در اين زنـدانِ قفل در قفلِ مـرزها
كاري از دستهايِ بي قـرارم بر نمي آيد
:::
كـوباني شـرمنده ام
اگر تـرانه ي لالاييِ دلگيـرِ خوابِ كـودكانت
از اين ديـوان اهـورايي جا مانده
و تـو مانده ايد و خاكي خونيـن،
با كُنسـرتي پـُر هياهو
از استبـداد در تاريكي
پـ نـ :
آخـرين فشنگــ
سهم مـن استــ
سهم مـن از دردها و رنـج هاي زميـن
"كاكـ باران كـورد ملكشـاهي"
پاييـز 1393